دانلود رمان انتقامیدانلود رمان عاشقانهدانلود رمان معمایی

دانلود رمان تب تلخ فراموشی از صبا ترنجی

دانلود رمان تب تلخ فراموشی از صبا ترنجی

در این مطلب از سایت ناول کافه ، رمان تب تلخ فراموشی را آماده کردیم.برای دانلود رمان عاشقانه و معمایی تب تلخ فراموشی از صبا ترنجی در ادامه پست همراه ما باشید.

دانلود رمان تب تلخ فراموشی از صبا ترنجی
دانلود رمان تب تلخ فراموشی از صبا ترنجی

رمان : تب تلخ فراموشی

نویسنده : صبا ترنجی (کاربر انجمن ناول کافه)

ژانر : معمایی، عاشقانه

تعداد صفحات : 270

 

خلاصه رمان تب تلخ فراموشی:

و من زنی هستم که به جرم گناه پدر رانده شدم، هتک حرمت شدم، تلخ شدم و…

پس از سال‌ها تلخی و رنج و مرارت دریافتم که تمام این‌ها دسیسه‌ای بوده برای رسیدن به اهدافی شوم!
اهدافی که زندگی مرا نابود کرد و در پایان سنگی به جای قلب در سینه‌ام نهاده و امروز من بر پا ایستاده‌ام تا انتقام بگیرم؛

انتقام تمام تلخی‌هایم را.

 

بخشی از صفحه اول رمان تب تلخ فراموشی:

– دختره‌یِ شوم، گم شو. کاشکی هیچ‌وقت به دنیا نمی‌اومدی.

دختر قاتل، تو هم مثل اون پدرتی!
گوش‌هایم را با دست‌هایم پوشانده‌ام که رویاهای کودکی‌ام لگدمال نشود.

اما مگر من تصمیم گیرنده بودم؟!
این زندگی کمر به همت بسته بود تا آرزوهایم را به تاراج ببرد.

نمی‌خواستم گوش‌هایم را به زنی بسپارم که بی‌رحمانه مرا از خود می‌راند.

می‌ترسم! من از این همه جُنون می‌ترسم.
من از این چشم‌های به خون نشسته، می‌ترسم!
من از مادری که روح را به وجودم بخشید، می‌ترسم.

من از این تَن خونین و این حجم از لگدمال شدن زیر دست‌های مادر هراسی ندارم، نه!
من از طرد شدن و رانده شدن، هَراس دارم.

آری! من می‌ترسم. از تمام سلول‌های بدنم کمک می‌گیرم تا فقط یک جمله ادا کنم:
– مامان جون تو رو خدا نزن. دستم درد می‌کنه.
– ساکت شو! هیس! صدات رو نشنوم. غلط می‌کنی از این به بعد بری بیرون، فهمیدی؟
هق زدم:
– دیگه نمیرم. قول میدم. اصلا دیگه بازی نمی‌کنم.

ولی افسوس که گوشی برای شنیدن ناله‌هایم وجود نداشت یا شاید هم من این‌گونه تصور می‌کردم.

چشم‌هایم را قفل چشم‌هایش می‌کنم و به جُستجوی محبتی می‌گردم که هیچ‌گاه نِثارم نکرده‌بود.
نمی‌دانم، نمی‌دانم؟!

حالم را چگونه دید که با پوزخند زهرآگینش جسمِ خسته‌ام را ترک گفت.

آری! جسم بی رمقم را تنها گذاشت و من فقط خروجش را تماشاگر شدم.

نمی‌دانم غم تنهایی تا این حد مرا به ضعف انداخته‌بود؟

یا که جسم بی‌جانم تاب مقاومت در برابر این شکنجه‌ها را نداشت.

تنها چیزی که در این لحظه از زندگی‌ام می‌فهمم سنگینی پلک‌هایم است.

نمی‌دانم چه‌قدر زمان گذشته بود که چشم‌هایم را گشودم.

حتی نمی‌دانم چقدر طول کشید تا موقعیمم را تشخیص دهم.

به اطراف خوب نگاه می‌کنم.

این اتاق بی‌روح که بی‌شباهت به انباری نبود، جایی جز اتاق خدمتکارها نمی‌توانست باشد.

آهی می‌کشم و به نَرمی بلند می‌شوم اما طولی نمی‌کشد که زانوهایم سست شده و دوباره به زمینِ سفت می‌خورم.

سوزش اشک را حس می‌کنم اما هرگز اجازه فرود نمی‌دهم.

با تمام دردی که جسمِ بی‌جانم را می‌آزارد، می‌ایستم و‌ راه خروج را در پیش می‌گیرم.

هنوز قدم از قدم برنداشته‌ام که دلهره‌ی عجیبی به وجودم تزریق می‌شود.
صدای داد و فَریادهای زن و مردی گوش‌هایم را تیز می‌کند.

تشخیص این صدا سخت نیست.
مَگر می‌شود فرزند باشی و آوای دل‌نشین مادر را نشناسی؟!

 

آثار پیشنهادی دیگر:

دانلود شعر دردواره از آرزو عباسی(پاییزه)

دانلود رمان ایستا از بیتا قنبری

دانلود رمان ادمین از محبوبه فیروزخانی

دانلود رمان میوه‌ی‌ ممنوعه از شیوا بادی

دانلود رمان در اعماق خاکستر از ثنا قاسمی

4.2/5 - (41 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا