دانلود رمان باز مانده ای از طبيعت از الهه یخی(جلد اول)
دانلود رمان باز مانده ای از طبيعت از الهه یخی(جلد اول)
در این مطلب از سایت ناول کافه ، رمان تخیلی و عاشقانه باز مانده ای از طبيعت را آماده کردیم.برای دانلود رمان باز مانده ای از طبيعت از الهه یخی با ما همراه شوید.
رمان : باز مانده ای از طبيعت
نویسنده : الهه یخی
ژانر : تخیلی ، عاشقانه ، راز آلود
تعداد صفحات : 176
خلاصه رمان باز مانده ای از طبيعت :
اگه یک روز از خواب بیدار بشی و خودت رو تو جنگل ببینی چیکار میکنی؟؟بعد ازت بخوان دنبال یکی بگردی که معلوم نیست زندست یا مرده.
تیارانا ی قصه ی ما باید با تمام مشکلات کنار بیاد و آروم آروم راز های مخفی تاراگاسیلوس رو آشکار کنه
بخشی از صفحه اول رمان باز مانده ای از طبيعت :
من ٬دختری از زمین که برای یافتن بازمانده به اینجا آمده ام
و تو شاهزاده ای از جنس آتش و شیطان هستی که…
برای به دست آوردن من هرکاری انجام میدهی.
راز عجیبی این سرزمین را در بر گرفته که کسی از آن اطلاعی ندارد
به زودی راز ها معلوم٬و هویّت من آشکار خواهد شد.
تاراگاسیلوس:سرزمین پهناوری با مناطق مختلف.فرمانروا:آخرین بازمانده از خاندان سلطنتی
دارچفینلند:منطقه ی دیو ها.پادشاه:زاگورا
شاینتلند:منطقه ی شیطان ها. پادشاه:سلفوس
ساینتلند:منطقه ی فرشته ها.ملکه:آیرانا
گیرسلند:منطقه ی گیاه افزار ها.پادشاه:سیتاروس
آبرفیند:منطقه ی آب افزار ها.ملکه:الوریا
آترلند:منطقه ی آتش افزار ها.ملکه:آتریسیا
بادرلند:منطقه ی باد افزار ها.پادشاه:هرولد
خاکساران:منطقه ی خاک افزار ها.پادشاه:دنیل
با احساس بوی خاک خیس و آواز پرنده ها چشمامو باز کردم. بالای سرم پر بود از درختهای تنومند که
سر به فلک کشیده بودن. خواستم بلند بشم که سرم تیر کشید. سرم به طرز وحشتناکی درد میکرد.
دستم رو گذاشتم روی سرم و نشستم.
به اطراف نگاه کردم. من اینجا چیکار میکردم؟؟؟؟منکه……منکه……اصلا من کجا بودم که از اینجا
سردر آوردم؟؟؟؟چرا هیچی یادم نمیاد؟؟؟؟؟وای خدا این دیگه چه بلاییه که سرم اومده؟؟؟؟؟
تو همین فکرها بودم که صدای شکستن چند تکه چوب از پشت بوته هایی که پشت سرم قرار داشتن
رو شنیدم!!!حتی جرأت اینکه برگردم و ببینم صدای چیه رو نداشتم!!!!وای خدا اینجا دیگه کجا
بود؟؟؟؟؟
بار دوم که صدا تکرار شد،بی توجه به سردردم از جام پریدم و شروع به دویدن کردم. بدون اینکه
بفهمم مقصدم کجاست و دارم از چی فرار میکنم. فقط می دویدم و میدویدم…….
وقتی متوقف شدم که پام به تنه ی درختی که روی زمین افتاده بود و راه رو بسته بود گیر کرد و به
طرز فجیعی از طرف بازوی چپم محکم خوردم زمین!!!!بازوم به طرز وحشتناکی موقع افتادن صدا داد
و درد میکرد و بازوهام داشت میسوخت.
وقتی چشمم به بازوهام افتاد تازه فهمیدم که با چه وضعیتی تو این جنگل لعنتی گیر افتادم.فقط یه
لباس آستین کوتاه به رنگ فیروزه ای تنم بود و موهام به صورت پریشان،روی شونه هام پخش شده
بود و اونو پوشونده بود.
رمان های پیشنهادی دیگر :
دانلود رمان من او از رضا امیرخوانی
دانلود رمان حس پایدار جلد اول از ف کوئینی
بی زحمت جلد سوم رو هم بزارید
سلام این داستان که اسم اصلیش افسانه آرابلا هستش چرا با اسم دیگه اینجا گذاشته شده ؟
با سلام و خسته نباشید
خواستم اطلاع بدم انتشار رمان های ویژه سایت های دیگه ممنوعه و پیگیرد قانونی داره.
سلام
ممنون دوست عزیز از اطلاع رسانی
این رمان در سایت های بسیاری بصورت رایگان منتشر شده است
درصورت درخواست نویسنده این رمان پاک خواهد شد
ما همیشه حامی نویسندگان هستیم