جدیدترین خبری های ناول کافه
دانلود رمان ویناسه از امیدرضا پاکطینت
در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان ویناسه را آماده کردیم. برای دانلود رمان معمایی ویناسه از امیدرضا پاکطینت در ادامه پست همراه ما باشید.
رمان : ویناسه
نویسنده : امیدرضا پاکطینت (کاربر انجمن ناول کافه)
ژانر : معمایی
تعداد صفحات : ۱۳۵
خلاصه رمان ویناسه اثر امیدرضا پاکطینت:
او مجازات شده و در تادیبی سخت به سر میبرد، فرشتهای که حق بردن نام مبارکهی الله را نداشت و خداوند همواره او را با بندهای امتحان میکرد، چرا که فرشتهی سیاهپوش مامور رسیدگی به مجازات گناهکاران بود.
بخشی از صفحه اول رمان ویناسه:
پیرمرد در حالی که آخرین لحظات زندگی خود را پشت سر میگذاشت، با جام کوچکی در دست، همراه با آخرین کامهای سیگارش خود را در آینهی تمام قدیِ اتاق مجللش نگاه میکرد و به این میاندیشید که در طول زندگی پر فراز و نشیبش چه کارهایی را انجام داده است.
چهره به اکنافش چرخاند، دستانش را باز کرد، چرخی به دور خود زد و گفت:
– روزگارت را ببین، چقدر پول انباشته کردی لیک کنون آنقدر تنها و بیکَس هستی که حتی دشمنی نداری که تو را در خلوت شب آرام و بیسر و صدا بِکُشد.
جامش را کنار گذاشت و اسلحهی کوچکی که همواره به همراه داشت را برداشت. در آینه خود را میدید. از چشمانش اشک میآمد، دستانش رعشه وار جنبش مینمود و کلامی در ذهنش میپیچید و پایا میگفت:
– لعنت به تو، خودت را بکش، ماشه را بکش.
پس ترسان اسلحه را به روی سر خود گذاشت و فریاد بر آورد:
– لعنت به من.
در آن لحظه باید تمام خانه پُر میشد از صدایِ شلیک اسلحه ولی ناگهان زمان متوقف شد و مرد از حرکت باز ایستاد. در حالی که اسلحه بر روی سرش رقصگردانی میکرد، در جای خود میخکوب شده بود.
راکدی به مانند کویری بایر تن مرد را به چنگ گرفت، لیکن در هوشیاری همه چیز را نظارهگر بود پس دیدگانش مشاهده کرد.
ناگهان چشمی از تاریکی برخاست.
قطرات خون بر زمین ریخته شدند، دستی کشیده بر زمین که مرگ را بر دوش خویش حمل میساخت خود را از میان سایهها به بیرون کشاند و از پشتِ دیوارِ خانه با قدی بلند و قامتی راست به مرتبهی ظهور رسید.
مردی عظیم، آغشته به هیبتی وصف نشدنی، پیچیده در ردای بلند و مشکی رنگ که تازیانهای رفیع و شعلهور را به همراه داشت.
موهایِ بلندش بر چهرهی غیرِ نمایانش ریخته بود و اندکی حس شادی و شوخ طبعی در چهرهی سرد و بیروحش وجود نداشت.
دود از لابه لای الیاف ردای مشکی رنگش بر میخواست و به جلو قدم برمیداشت تا جایی که رو به روی پیرمرد قیام کرد.
صدا در گلو انداخت و بانطقی خطدار و گرفته زبان چرخاند:
– در آتیهای نزدیک، تو خود را خواهی کشت و جان خویش را خواهی گرفت لیکن آن که تو را خلق کرده و رشتههای بدنت را بر هم تنیده است چنین فرصتی را از تو سلب کرده. من خواستهی تو هستم، نیازِ گرفتار شده در گلویت، این دم من آن دشمنی هستم که تو طلب میکردی.
به سمت پیرمرد حرکت کرد و اسلحه را از او ستاند و گفت:
– افسوس که من نیز همانند تو اذن کشتار را ندارم.
پیرمرد از حالت بهت و خشک شدگی بیرون آمد و هراسان چند قدم به عقب برداشت. زبان در دهانش گران و بیرطوبت مینمود، پس قادر به صحبت کردن نبود و انگشتش را به سمت فرشتهی سیاهپوش به اشاره بلند کرد.
فرشتهی سیاهپوش لبخندی هراسناک بر چهره نشاند و ادامه داد:
– درست است، من آن کسی هستم که باید لعنتش کنی. من خشم هستم. من نفرت افسار گسیخته هستم که آرامش قلب تو را میبلعم و تو آن وقت با سینهای تهی از قلب میشوی چون من. آری، من یک ثانیهیِ آیندهی تو هستم. من جنگ هستم. من خونریزی، کشتار، قتل عام و گناه هستم و تو مسبب من، تو دلیل من هستی.
تو برهانِ من هستی انسان و لعنت به من، لعنت به من که چنین جواب ضعیفی چون تو را پرورش دادم که دست آخر با تفنگی خود را میکشد.
بلوغ تو همگام با ارتکاب حمایت از جانب (او) بوده است، لیک قلب عاری از عشق تو هرگز مدد و یاری (او) را درک نکرد.
رمان های پیشنهادی دیگر:
دانلود رمان چلچراغ از شکوفه شهبال و بهاره غفرانی
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- novelcofe.ir
- ناول کــــــافه NovelCafe
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.