جدیدترین خبری های ناول کافه
دکلمه صوتی می گذرد اما ردش می ماند
در این مطلب از ناول کافه، دکلمه صوتی می گذرد اما ردش می ماند را آماده کردیم. برای خواندن دکلمه صوتی می گذرد اما ردش می ماند و همچنین دانلود فایل صوتی آن، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
⚜️نام اثر: میگذرد اما ردش میماند
✍🏼نام نویسنده: فاطمه انصاری کاربر انجمن ناول کافه
🎙گویندگان: رویا ثابت، سید علی، الهه دهقانی
♻️مدیر تولید و ناظر کیفی: سیاوش، باران
⏳زمان: ۶ دقیقه و ۴۲ ثانیه
☑️ارائه شده در: انجمن ناول کافه
متن دکلمه می گذرد اما ردش می ماند:
اسمش محمدعلی بود.
خیلی سال است که می گذرد و من خود را در آن زمان گم کرده ام.
همه چیز را مثل این که همین چند ثانیه پیش اتفاق افتاده باشد، ریز به ریزش را به خاطر دارم.
اگر نبود منی دیگر وجود نداشت.
آخر خواب و خوراکم را با فکرش طی می کنم.
صدای فریاد دلتنگی ام که به آخرین حد خود می رسد، دلداری اش می دهم.
می گویم: دل من آرام باش.حتی یاد و فکرش هم غنیمت است!
آرام می گیرد. اما باز صدای ناله هایش لالایی شبانه ام می شود.
هفت سال داشتم که برای اولین بار از نزدیک دیدمش. خوب به خاطر دارم که همچون مجسمه ای، خیره در چشمان سبزش بی حرکت ماندم.
انگار زمان برایم ایستاده بود. حتی قدرت پلک زدن را هم ازم سلب کرده بود. واکنشش جالب بود.
وقتی دید همین طوری بر وبر نگاهش می کنم و از مقابلش هم تکان نمی خورم، عصبی شد و نچی زیر لــب گفت و مسیرش را به سمتی دیگر کج کرد و رفت.
تازه به خود آمدم و انگار که خواب بوده باشد، به مغازه سر کوچمان رفتم و برای خودم بستنی خریدم.
دختر هفت ساله و چه به عشق و عاشقی!
سر سوزنی هم چیزی ازش سر در نمی آوردم. من آن زمان حتی فرق دختر و پسر را هم نمی دانستم.
اما او می دانست. چند سالی بزرگتر از من بود و شاگرد اول کلاس و مدرسه!
گذشت و ندیدمش تا این که دختر چهارده ساله ای شدم.
دقیقا زمانی که یکی از پسرهای محله پایین برایم مزاحمت ایجاد کرده بود، سرو کله اش پیدا شد و با دیدنش باز همان حس و حال سابق را پیدا کردم.
بزرگتر و زیباتر شده بود. بی آن که حتی نیم نگاهی به سمتم اندازد، در حالی که زنجیر دوچرخه اش را در هوا می چرخاند، پسر مزاحم را تهدید کرد: بار آخری باشه که این طرفا می بینمت! دفعه بعدی این زنجیر دور گردنت تاب میخوره!
آن روز با همه حال عجیبش گذشت و پچپچ های دختران محله به پا شد. میگفتند: محمد علی دلش را به سارا باخته است!
حال دیگر به اندازه کافی از عشق و عاشقی سر در میآوردم و حال خوشی نداشتم. چند ثانیه ای را که از دور می دیدمش خوش بودم و بیست و چهار ساعت شبانه روز را ناخوش!
چشمانم میل به تماشایش را داشت. بد جوری به دلم نشسته بود. اما او انگار نه…
ساعت ها سر کوچه منتظر آمدنش می شدم و او بی رحمانه، بی تفاوت از کنارم رد می شد.
اما آخرین دیدارمان متفاوت بود. زمانی که ظرف نذری را در خانه شان بردم، قبل از گرفتنش طولانی نگاهم کرد.
و من طبق روال سابق مات سبز تیره چشمانش شدم. فردای آن روز، روز نحسی بود…!
خانواده اش از محله مان به شهری دیگر کوچ کردند و کار من شد گریه و خانه نشینی.
اگر هشدار عاشقی را در هفت سالگی نفهمیده بودم، حال به خوبی درکش میکردم.
می گویند: میگذرد… اما ردش میماند!
پدرم به بهترین خواستگارم جواب مثبت داد و تا به خود آمدم عروس شده بودم.
و حال من مادر یک پسر بچه چهار ساله ام!
با همسرم بردیمش پارک تا بازی کند. هنوز وارد محوطه پارک نشده بودیم که با دیدن وسایل بازی هیجان زده شد و دستم را رها کرد.
آنچنان با شتاب دوید که دختر بچه هم سن و سال خودش را که همزمان با او می دوید را ندید و محکم به یکدیگر برخورد کردند و هردو زمین خوردند.
بی هوا به سمتش دویدم و بلند صدایش زدم: محمد علی!
همان لحظه صدای آشنایی اسمم را صدا زد: سارا!
به سمت صدا که برگشتم، همان حس و حال قدیمی سراغم را گرفت. دختر بچه را بـغـل گرفت و چشمان سبز تیره رنگش در چشمانم قفل شد.
محمد علی خود را در بغلم انداخت و هر دو خیره به یکدیگر فرزندانمان را در آغـوش کشیده بودیم؛ و حال من معنای نگاه آخرین دیدارمان را فهمیدم.
آری راست می گفتند: میگذرد…اما ردش میماند!درست مثل قصه عشق ما که گذشت اما ردش در زندگیمان باقی ماند.
پایان
مطالب پیشنهادی:
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.
بسیار زیبا😍💙
عالی