دکلمهدکلمه عاشقانه
دکلمه صوتی به رنگ صورتی اثر پروین امیرکافی
دکلمه صوتی شده به رنگ صورتی به قلم پروین امیرکافی کاربر انجمن ناول کافه
در این مطلب از ناول کافه، دکلمه صوتی به رنگ صورتی اثر پروین امیرکافی کاربر انجمن ناول کافه را آماده کردیم. برای خواندن متن دکلمه و همچنین دانلود فایل صوتی آن، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
نام اثر: به رنگ صورتی
نویسنده: پروین امیرکافی کاربر انجمن ناول کافه
ژانر: عاشقانه
گویندگان: ریحانه (متن)، مریم (معرفی نامه)
مدیر تولید و ناظر کیفی: مریم
زمان: ۱۰ دقیقه و ۱۱ ثانیه
تهیه و ارائه شده در: ناول کافه
متن دکلمه:
یک روز به تمام غمهایمان میخندیم!
هر چه بزرگتر شویم، غمهایمان بزرگتر میشود.
گاهی یادمان میرود دنیا در حال گذر است.
غمها در حال گذرند و مثل گلولهی برف هر چه میگذرد بزرگتر میشود.
اگر یادمان بود در کجای دنیاییم غمها که هیچ، برگترین داغها نیز کوچک و بیارزش میشدند.
ما دقیقا همان جایی هستیم که دلمان است، دل جای بد نمیرود،
ما هستیم که همان جا که دل نباید و نمیخواهد برود، اصرار بر رفتن داریم!اینکه همیشه میگن قوی بودن کار هرکسی نیست ولی من معتقدم همه مثل هم هستن.
فقط بعضیها دردهایشان را نشان میدهند و بعضیها نشان نمیدهند.
آدمهای تودار از گروه دوم هستند که برای حفظ ظاهر، خود را شاد میگیرند.
مگر میشود انسان بود و غم نداشت؟!
دنیا، جایی برای غمهاست؛ غمهایی که تا یکی را پشت سر میگذاری؛ بعدی از راه میرسد.
انگار که، کسی بیرون گود نشسته و با سرعت، سنگهای ریز و درشت را زیر پاهای شرکت کنندهها میریزد!
زیباترین تشبیه برای زندگی و آدمها، بازی وسطیست.
باید جاخالی بدهی تا توپ به تو اصابت نکند؛ در غیر این صورت، تو بازندهی میدانی!
فرقی نمیکند چطوری جاخالی بدهی، بپری، خود را عقب بکشی و یا بشینی؛ ولی گاهی اوقات باید توپ را در دست بگیری تا امتیاز کسب کنی.
باید مشکلت را ب*غـ*ـل کنی تا با اصابت مشکل بعدی، ضد ضربه باشی.
اگر بازنده میدان شدی، کوتاه نمیآیی و در دور بعدیِ بازی سعی میکنی اشتباه قبل را تکرار نکنی.کمی شکایت دارم از آدمهایی که بویی از انسانیت نبردهاند؛ انگار نه انگار انساناند!
سالهاست به این نتیجه رسیدهام که همهی آدمها، انسان نیستند فقط شکل و ظاهر آدمیان را دارند.
انگار نفوذ شیطان چنان زیاد بوده که از آنها شیاطینی، بدتر از شیطان ساخته!
گاهی شک میکنم به آدم بودنشان، آنان که انسان نیستند چرا اسم آدم را یدک میکشند؟
دل میشکنند، توطئه میکنند، بد نامت میکنند؛ آیا واقعا میشود به این موجودات عجیب آدم گفت؟!
دلم دستان گرم و شانهی پهن میخواهد!
قلبی به وسعت دریا، دلی به وسعت دنیا میخواهد!
دلم آرامش میخواهد؛ آرامشی از جنس خانواده!
آرامشی از جنس عشق همراه با صداقت!
محبتی بیمنت، ماندنی بدون مزد!
دلم زندگی میخواهد، زندگی…!
سکوتت را رضایت میدانند؛ فریادت را بد میخوانند.
چه دنیایی شده…!
مگر میشود لبریز شوی و ساکت بمانی؟
فریادت را خفه میکنند؛ حرفهایت را میچینند.
در نهایت درماندگی، در سکوتی تلخ؛ جانت را میگیرند!میان دلم و عقلم گیر کردهام.
عقل میگوید نه و دل میگوید آری!
همیشه اینگونه است.
عقل و دل هم نظر نمیشوند.
انگار سر جنگ دارند؛
انگار میخواهند در رقابتی شدید حرف خود را به کرسی بنشانند.
ولی من میگویم هر چه دل گوید درست است!
دل نیمهی پر لیوان را میبیند و عقل نیمهی خالی را!
یاد است روزی را که من همچون تو عاشقت بودم؟!
دیدی تو جا زدی و من جا خوردم؟!
دیدی که اکنون من تنها در اینجا و تو با او در آنجا؟
رسم عاشقی وفاداری ست.
عاشقی نکردی که عاشقی بدانی!
در دلم شوری شیرین است؛
گویی تو تمام منی و من تمام تو!
عاشقان را باید ستود؛ عاشقی سخت است و کار هر کس نیست.
تو عاشق نبودی که ستودنی باشی، تو مغلوب شدهای!
عاشقان نمیبازند، فقط گاهی از صدای اشکشان دنیا میلرزد!
گویی تمام عمر اشتباهاً دوستت داشتم؛
گویی تو مرا دوست که هیچ حتی حسی نداشتی.
من در اعماق وجودم شنیدم صدای شکستن دلی را که تو شکاندی!
خوشحال نباش؛ چرا که تو نیز به زودی به دردی مبتلا میشوی که اسمش «عشق» است!
و چه بیرحمانه میشکند دل، اگر رهایت کند و تمام عمر بشکنی!
گاهی دلت میشکند و گاهی قلبت!
فرقش را نمیدانی؛ چون عاشق نشدهای.
دل را میشکند و ترمیم نمییابد.
گاهی عاشق میشوی و چه راحت قلبت میشکند وقتی عشقت عاشق کس دیگریست.
هر دو غیرقابل ترمیماند؛ اما خدا نکند که قلبت بشکند؛ چرا که غیر از زخم کهنه دردی لاعلاج به جانت میافتد.
گویی هوا نیست!
گویی نفس نیست!
آری وقتی همنفست نیست، نفس هم نیست!
نمیدانم چه میخواهم!
گاهی به سرم میزد و در فراقت میگریم و گاه از دل میروی و میخندم.
انگار با خودم درگیرم!
حقیقتش را بخواهی، سالیان سال است که فراموشت کردم.
نمیدانم چرا برایت از دلم میگویم؛ ولی تو دیگر جایی در این دل نداری.
عشق کهنه شدهی من، گاهی یادی کن هر چند که بیوفایی!
اگر بیوفا نبودی جوری نمیرفتی که انگار هیچوقت نیامدی ولی بین خودمان بماند، خوب شد که رفتی!
من و تویی که ما نشود، همان بهتر که بروی و من مثل تو به دنبال مای خودم بگردم.
یه روزایی هست دلت میخواد سرتو بذاری روی زانوهات و بهحال دلت، هایهای گریه کنی.
فقط کافیه یه دست این وسط باشه که روی موهات کشیده بشه و یه صدایی باشه که با تموم کلفت بودنش، جوری بهت قوت قلب بده که غم یادت بره.ولی همه این دست و صدا رو ندارن؛ فقط همونجور که سرش روی زانوشه، با خودش زمزمه میکنه:
– آروم باش دل قشنگم، یه روزی هم دنیا به کام تو میشه.
به رنگ صورتیِ روحت می نویسم از حرف های ناگفته.
همانهایی را که به رنگ صورتی نوشتم تا همیشه صورتی باقی بمانند.
دوست داشتن تو همانقدر صورتیست که نوشتههایم رنگ دارند.
عشقی که با تو تجربه شد همان رنگ زیبایِ صورتی بود که در عین زیبایی چشم را بدجور می زند.
مطالب مشابه و پیشنهادی:
دانلود دلنوشته به رنگ صورتی اثر پروین امیرکافی
دکلمه صوتی پاییز بی باران اثر soha moradi
دکلمه صوتی در آغوش تاریکی اثر پریسا فرمهر
دکلمه صوتی چوپان و مار