تبلیغات در ناول کافه کانال ستارگان رمان انجمن رمان
دانلود رمان : ناول کافه مرجع دانلود رمان های ایرانی و رمان های خارجی
ضد جوش صورت
خانه » دانلود رمان اجتماعی » دانلود رمان افسونگری از جنس غم از رعنا خزاعی
دانلود رمان افسونگری از جنس غم از رعنا خزاعی

دانلود رمان افسونگری از جنس غم از رعنا خزاعی

رمان افسونگری از جنس غم اثر رعنا خزاعی

در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان افسونگری از جنس غم را آماده کردیم. برای دانلود رمان عاشقانه افسونگری از جنس غم به قلم رعنا خزاعی، در ادامه با سایت ناول کافه همراه شوید.

دانلود رمان افسونگری از جنس غم

دانلود رمان افسونگری از جنس غم

رمان: افسونگری از جنس غم

نویسنده: رعنا خزاعی

ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی

تعداد صفحات: ۱۶۲

 

 

خلاصه‌ای از رمان:

طناز دختریه که سطح اجتماعی و زندگی متوسطی داره. عاشق پسر همسایه شون (فرزاد) میشه و با هم عقد میکنن و خیلی هم از بودن با هم راضی بودن ولی به دلایلی و به درخواست فرزاد از هم جدا میشن و…پایان خوش

 

نگاهی به رمان:

ساعت پنج بود که رسیدم خونه. امین و پریناز خونه ما بودن و همه شیک و پیک کرده بودن.با تعجب پرسیدم:

-مهمونی دعوتیم؟

داداش امین که قیافه پکری داشت بی حوصله جواب داد:نه ولی چندتا مهمون مزاحم داریم!

من- مامان کیه مهمونمون که داداش انقد شاکیه از دستش؟!

مامانم یه ذره من و من کرد و بعد گفت:برو لباساتو عوض کن یه دستی به سر و صورتت بکش امشب امیرحسین و عمه میان اینجا برای امر خیر!

تا اسم امیرحسین اومد تمام تنم یخ کرد!هیچوقت دل خوشی ازش نداشتم.آدم عصبی بود و برای اینکه حرفشو به کرسی بنشونه زمین و زمانو بهم میریخت. یادمه بچه که بودیم یه دفعه داشتیم باهم تو حیاط خونه عمه بازی میکردیم؛ پسر همسایشونم با ما بود که اسمش مرتضی بود.مرتضی از سر بچگی با من مهربون بود و زود با من صمیمی شد.یادمه وقتی یه پروانه گرفت و با کلی ذوق و شوق اومد بهم نشونش داد امیرحسین با یه آجر چنان تو سرش زد که بنده خدا سرش شکست و با کلی داد و فریاد بردنش بیمارستان.از همون موقع بود که از امیرحسین بدم اومد و یه ترسی ازش تو دلم نشست. بعد از اون قضیه من از ترس اینکه با آجر سر منم بشکنه هیچوقت باهاش بازی نکردم و وقتی هم که بزرگتر شدیم زیاد باهم صمیمی نبودیم.نمیدونم حالا چرا میخواست بیاد خاستگاری من؟من که هیچوقت روی خوش بهش نشون نمیدادم.شاید امیرحسین از بچگی به من علاقه داشته؛حالا که فکر میکنم میبینم شاید برای همینم سر مرتضی رو با آجر شکسته!درهرصورت دیوونست!مهاله زنش بشم.

بابام که تا حالا ساکت نشسته بود گفت:آره بابا؛برو حاضر شو الان دیگه میرسن.

من با اعتراض گفتم:کی اجازه داده بیان؟من که مخالفم.شمام خودتون جوابشونو بدید.من بیرون نمیام.

داداش امین که حسابی خوشحال شده بود خواست یه چیزی بگه که بابا بلافاصله گفت:

-مخالفت تو دلیلی نداره؛ امیرحسین پسر خواهرمه خوب میشناسیمش؛آدم زرنگیه؛ تو دبی یه شرکت تبلیغاتی داره وضع مالیش خوبه؛ ظاهرشم که ایرادی نداره.هر دختری آرزو داره همچین شوهری داشته باشه.

من-از کی تا حالا دخترا آرزوی شوهر دیوونه میکنن؟!

امین بلند خندید که بابام چپ چپ نگاش کرد و گفت:یعنی چی بهش میگی دیوونه؟!اون فقط یه کم ؛ کم طاقته.همین.

من-بله؛ یادمه جلو چشم خودم سر یکی رو بیخود شکوند!اگه دیوونه نیست پس چیه؟یادتون رفته شوهرعمه بدبختو چقد سر دبی رفتنش حرص داد؟آخرشم سکته کرد و مرد.من زن اون دیوونه ی زورگو نمیشم.

رفتم تو اتاقم و چند دقیقه بعد متوجه شدم که مهمونا اومدن.اصلا حوصله بحث کردن با امیرحسینو نداشتم.تصمیم گرفتم از اتاقم بیرون نرم ولی وقتی عمه دید از من خبری نیست پرسید:پس این دختره کجاست؟

عمه هیچوقت دل خوشی از من نداشت چون همیشه جواب نیش و کنایه هاشو میدادم.برای همینم همیشه به من میگفت ” این دختره؛ چشم سفید” یا همچین چیزایی. با این حساب یکی از دلایل مخالفتم عمه بود که سایه منو با تیر میزد و مطمئن بودم از اینکه من مخالفت کنم خوشحال میشه.بابا چند بار صدام کرد ولی من جوابی ندادم.حالا دیگه همه متوجه شده بودن که دلیل حضور نداشتن من مبنی بر مخالفتمه.صدایی از کسی در نمیومد که یهو امیرحسین در اتاقمو باز کرد و اومد تو!سر جام وایستادم و با لحن عصبی گفتم:مگه ادب نداری که همینجوری سرتو میندازی پایین و میای تو؟کی بهت اجازه داد…

نذاشت حرفم تموم شه با حرص نگام کرد و گفت:برای چی نمیای بیرون؟مگه نمیدونی که قراره زن من بشی؟!

با تعجب ابرومو بالا انداختم و گفتم:زرشک!کی گفته ما همچین قراری گذاشتیم؟تا جایی که من یادمه من و شما همیشه باهم دعوا داشتیم و قرار بر این بوده که ازهم دوری کنیم تا مشکلی پیش نیاد!

امیرحسین نیشخندی زد و گفت:تا حالا چیزی نبوده که من دست روش بذارم و بهش نرسم.تو هم مثل همه اون چیزای دیگه؛ حالا که دست روت گذاشتم مطمئن باش بدستت میارم.

اعتماد به نفسش عصبیم میکرد؛گفتم:به قیمت جونمم که شده این آرزورو به دلت میذارم.برو بیرون.

درحالی که بسمت در میرفت گفت:حالا میبنیم.یا زن من میشی یا …

داشت میرفت بیرون که دوباره برگشت و بین چهارچوب در ایستاد.چند لحظه به من خیره شد و گفت:

-فقط دوماه وقت داری.من میرم دبی و کارامو جمع و جور میکنم.دوماه دیگه برمیگردم.یادت باشه دو ماه وقت داری که با من بعنوان همسرت کنار بیای؛چون من نمیام که نه بشنوم.

 

پیشنهادات ناول کافه:

دکلمه صوتی یک اتفاق ساده

دانلود رمان قرار نبود از هما پور اصفهانی

دانلود رمان حصار تنهایی من از پری بانو

دانلود رمان شاه شطرنج از P*E*G*A*H

3.6/5 - (7 امتیاز)
برای این مطلب ( دانلود رمان افسونگری از جنس غم از رعنا خزاعی ) امتیاز خودت را با ستاره های بالا ثبت کن
باکس دانلود

راهنما

  • نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
  • از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
  • اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
  • رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
  • کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.

درباره SPRING :

فارغ التحصیل کارشناسی ادبیات انگلیسی


تمامی حقوق این سایت متعلق به ناول کافه می باشد و هرگونه کپی از مطالب و تصاویر شرعا حرام بوده و پیگرد قانونی دارد.