دانلود رمان چشمان سرد از رویا ( dream)

دانلود رمان چشمان سرد از رویا ( dream)
در این پست از سایت ناول کافه ، رمان پلیسی و عاشقانه چشمان سرد را آماده کردیم.برای دانلود رمان چشمان سرد از رویا ( dream) در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

نام رمان : رمان چشمان
نویسنده : رویا ( dream)
ژانر : عاشقانه ، پلیسی
تعداد صفحات : 420
خلاصه رمان چشمان سرد :
یک دختر تنها! بی کس! پیله تنهاییش را خودش تنیده! پیله اش سنگیست! اما سنگ هم فرو خواهد ریخت کافیست که جویباری عاشقانه نرم و لطیف از کنارش گذر کند! کجاست این جویبار؟
او مینوازد همچون اسمش طنین مینوازد تا درگیر و دار دنیا از ناملایماتش بگریزد!
او را خسته کرده اند. لبخند را از او گرفته برایش غم به ارمغان آورده اند …
کجایی جویبار باید تن او را غسل دهی . خسته در پی انتهای زندگیش راه میرود!
چندیست که کشتی شکسته قلبش پهلو نگرفته و تنها در دریای خروشان سرگردان است!
طنین اش را مییشنوی؟ نوای درد مینوازد! منتظر …پایان خوش
بخشی از صفحه اول رمان چشمان سرد از رویا ( dream) :
من!درسته من!من طنین رستگار!اسمم روخودم معنی میکنم اسم من باشخصیتم عجین شده!خودم میخوام که عجین باشه یعنی اصلاوقتی میگن طنین همه بایدایناروبه خاطرداشته باشن:غرور!تنهایی!
صعودبدونشخصیتی به عنوان تکیه گاه!زندگی باخود!این منم تنهامن صدای تنهایی وغرورتنهایی!
من نشون میدم که تنهایی شگفت انگیزه . بله به شگفت انگیزی عشق!من تنهام وتنهامیمانم !
پس من سرگرد طنین رستگار!اینجادرحضورخودم وخودم /نامم رامهریه تنهایی میکنم تابااوپیوندزوجیت ببندم!
اه!حتما بازاین سربازاحمق داره دراتاق رومیکوبه!نمیدونم من چه گناهی کردم که بایدکارم به این گره بخوره!حتی درست بلدنیست احترام بزاره!
حتماالان بازم میخوادازاون داداش احمقش حرف بزنه!فقط خداکنه اشتباه کرده باشم وگرنه براش اضافه خدمت مینویسم تاحالش جابیاد
اجازه دخول رودادم
-بله!بفرمایید
نگفتم خودشه!
اومده تووداره بازباکله میره توزمین .
هرموقع میخواداحترام بزاره بایدیه شیرجه توکاشی های اتاق بره وبرگرده!آخرش هم باسروصداآب دهنش روقورت بده وبااون چشای سبز وزغیش زل بزنه تاشایدیادش بیادچی الان بایدبگه!
الان هم من پنج دقیقه است که منتظرم به حرف بیاداماهنوزلب بازنکرده!یعنی دارم دیگه کلافه میشم موندم سرهنگ احمدی چراباوجوداینکه میدونه من ازاینابدم میادبازاین احمقارومیفرسته پیش من!
باصدای بلندصداش کردم تاشایدیادش بیاد
-کجایی حشمتی؟بازتواومدی تواتاق من وتازه فهمیدی عقلت روجاگذاشتی؟پسرتوچرااینقدر …لااله الاالله!بگوچی میخوای؟
-سلام قربان
پیف بعداین همه منبررفتن من تازه یادش اومده سلام کنه!احمق!
-چیه؟
-ق قربان سرهنگ احمدی میخوادشماروببینه!گفتن خبرتون کنم!
-خیلی خوب- میتونی بری!
دوباره میخواست احترام بزاره که بهش گفتم
-احترام گذاشتی نذاشتیا!
تعجب زده گفت
-چرا؟قربان
یعنی کم مونده بودبگم نمیخوام دوباره سیرتکامل قورباغه روازدوران جنینی تاچشم بازکردن ببینم!آخه لامصب خیلی چشاش به غورباقه میخورد!اماجلوی خودم روگرفتم وگفتم
-میترسم جون سالم به درنبری!
عین منگلا زل زدبهم انگارنفهمیدچی گفتم!
-بازکه تواینجایی!برودیگه!
به خودش اومدوبایه بله قربان درحالی که باهاش توهم پیچ خورده بودرقت بیرون!
ای وای الان درومیکوبه
رمان های پیشنهادی دیگر :
دانلود رمان مرواریدهای احساس از آوید محتشم