تبلیغات در ناول کافه کانال ستارگان رمان انجمن رمان
دانلود رمان : ناول کافه مرجع دانلود رمان های ایرانی و رمان های خارجی
ضد جوش صورت
خانه » دانلود رمان اجتماعی » دانلود رمان آوای فاخته از **ava**
دانلود رمان آوای فاخته از **ava**

دانلود رمان آوای فاخته از **ava**

دانلود رمان آوای فاخته از **ava**

در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان خواندنی آوای فاخته از **ava** را برای شما عزیزان آماده کردیم. برای دانلود رمان غمگین و زیبای آوای فاخته در ادامه با سایت ناول کافه همراه شوید.

دانلود رمان آوای فاخته از **ava**

دانلود رمان آوای فاخته از **ava**

نام رمان: آوای فاخته

نویسنده: *‌*ava*‌*

ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی

تعداد صفحات:

 

خلاصه‌ای از رمان:

فاخته پرنده زیبایی هست که آواز خوشی داره البته جنس ماده ساکته و نر آواز میخونه.اونم به وقتش ماده بعد از عاشق شدن به آواز طرف مقابل.بعد از اینکه کلاه سرش رفت … تخم میذاره و میره توی کوه های دور بین تاریکی شاخه ها گم میشه. ولی خوب امان از روزی که فاخته ماده بخونه. فاخته رمان خودم رو میگم… پایان خوش

 

نگاهی به رمان:

– اسم

تون؟

– دیانت… فاخته دیانت

کراوات طلاییش رو صاف کرد: اسمتون توی لیست نیست خانوم

اخم کردم : یعنی چی که نیست؟ شما یه بار دیگه نگاه کنید

برگه رو توی دستش لوله کرد: خانوم محترم دیدم…نیست!…بفرمایید!

عصبی کیف سنتی دوست داشتنیمو که حالا زیادی توی دست و پام بود عقب زدم و خودم رو از فشار جمعیت جلوتر کشیدم. دست بلند کردم و برگه رو از میون دستش قاپیدم: مگه میشه نباشه… من نویسنده کارم…بذارید ببینم!!

عصبی بیسیمش رو بیرون کشید: یه نیرو اضافه کنید جلوی سالن…

چیزی نمیشنیدم… هیچ چیز جز صدای پچ پچ خودم

ژاله محمودی…. ستاره محبی… پوریا جوانمردی… نسترن حق نگه دار… شاهین خلقی… علیرضا جم!….

هیچ چیز نمیشنیدم جز صدای قلب خودم… نگهبان خوش تیپ و قد بلند با کراوات طلایی برگه رو از میون انگشتهای بی جونم کشید. صداش رو از فرسنگها دورتر شنیدم: دیدین نیست؟… با خودشون هماهنگ کنید اگر نویسنده کار شمایین! اسمهایی که به من دادن همینهاس…

گیج و منگ نگاش کردم. زن چاق کنار دستم موقع حرف زدن و غش غش خندیدن برای پسری که همراهش بود به بازوم ضربه زد. خودم رو از میون جمعیت کشیدم کنار. فکم رو روی هم فشار دادم و بند بلند کیفم رو کشیدم جلو.توی خورجین روی شونه ام دنبال گوشی موبایلم گشتم. هر چیزی توی دستم میومد جز موبایل. عصبی بهش چنگ زدم و کشیدمش بیرون. برای بار هزارم بود که به علیرضا زنگ میزدم و جواب نمیداد. هر بار پیام گذاشته بودم. اینبار هم رفت روی پیغام گیر. خودم رو تا باغچه کنار سالن رسوندم و پشت به جمعیت و همهمه شون پشت در سالن تئاتر شهر توی گوشی جیغ کشیدم: بردار گوشی رو نامرد… بردار… حالا دیگه نمایش رو به اسم خودت میزنی و فکر میکنی هیچکی به هیچکی نیست؟…. نمایشنامه نویس و کارگردان علیرضا جم؟!

جیغ کشیدم: علیرضا جم؟!!

نفس نفس زدم. بغض داشت گلوم رو پاره میکرد. لبم رو گاز گرفتم. و با دست لرزون شال سفیدم رو که داشت از سرم میوفتاد کشیدم روی موهای شرابی رنگم و اینبار آروم تر گفتم: ببین… داغ این نمایش رو به دلت میذارم… بشین و تماشا کن…

گوشی توی دستم مشت شد. روی سنگ کنار باغچه بی جون نشستم… مهره پشت گردنم تیر کشید…. به عرق نشستم از درد. بی توجه اما بلند شدم و به سمت باجه فروش بلیط دویدم. در کوچک شیشه ای بسته بود. با استخوان نازک انگشتم ضربه زدم. کسی جواب نداد. عصبانی مشت کوبیدم. آنقدر که یکی پیدا بشه و در رو باز کنه: چیه خانوم در رو شکستی

بغض کرده دستم رو از میون میله ها بردم داخل: یه بلیط میخوام

کلافه گفت: نداریم خانم تموم شده… سواد داری روی در رو بخون… بلیط موجود نیست

غریدم: سه برابر ده برابر پولشو میدم…جور کن برام!

در رو رو به صورتم کوبید: عجب زبون نفهمیه!

لبهام رو روی هم فشار دادم و به طرف جمعیت یورش بردم. دستم رو روی شونه هر کسی که به دستم میرسید میذاشتم که: خانم شما بلیط اضافه ندارین؟… اقا شما چی؟… بیشتر میخرم…

خسته و مستاصل رو به جمعیتی که به سمت درهای تازه باز شده وول میخوردن با شونه های آویزون ایستادم. نگاه سمج پسری که بلوز چهارخانه پوشیده بود روی اعصابم رژه میرفت. دلم میخواست عقده هام رو روی سر یکی خالی کنم. کمی دیگه نگام میکرد سرش هوار میکشیدم که چیه آدم ندیدی! جلو اومد. نگاش نکردم. فقط خودم رو آماده جیغ و فریاد کردم که آروم گفت: ببخشید خانوم… فکر کنم من بتونم کمکتون کنم

غضبناک نگاش کردم که بلیطی رو به سمتم گرفت. آب سردی روی گر گرفتگی تنم ریخته شد. نگاهم رنگ مهربونی گرفت. لبم به لبخندی لرزید. دست بردم سمت بلیط و زمزمه کردم: اضافه داشتید و نگفتید؟

لبخند زد: اضافه نداشتم!

نگاش کردم. مات موندم: پس خودتون چی؟

سر زیر انداخت: شما بفرمایید…

عجله داشتم. بیشتر از این نمیتونستم واستم و دل بدم و قلوه بگیرم! دست بردم سمت کیفم برای پول که دستش رو بالا برد: بفرمایید… لازم نیست!

نگاهم رو دوختم بهش. انگار در ازای این محبت درخواستی نداشت. تشکر کردم و پا تند کردم سمت در. بلیط رو که به مرد کراوات طلایی دادم به صورت گداخته اش پوزخند زدم و وارد شدم. خواستم بدوم سمت سالن که زنی جلوم رو گرفت: عزیزم… موهاتونو بپوشونید

عصبی دست بردم سمت روسریم و خواستم بگذرم که مچم رو گرفت: آستینتون رو هم بیارید پایین ،جلوی مانتوتونم که بازه

درگیر چانه زدن بودم که ” چشم سوزن پیدا میکنم میزنم بذارید برم به خدا میشینم یه جا تکون نمیخورم” که صدای گپ و گفت نگهبانی نظرم رو جلب کرد که” بــــه سلام!… پارسال دوست امسال آشنا! کجایی یه مدته نیستی!”

آستینهام رو میکشیدم پایین و از روی شونه به پسری نگاه میکردم که بلیطش رو به من داده بود… حتما یه تماشاگر تئاتر قهار بود که این کراوات طلایی با اون همه دک و پزی که هر سری داره و سخت گیریهاش اینطور باهاش گرم و صمیمی برخورد میکنه و بدون بلیط تعارفش میکنه که ” بفرمایید این حرفها چیه… ما که هر سری میگیم بلیط نگیر خودت میخری ، وگرنه منکه از خدامه یه شب مهمون من نمایش ببینی!”

رو کردم سمت زن: خوبم؟ حالا برم؟… اصلا بیا…. آ… آها… رژمم پاک میکنم

دست کشیدم روی لبم. زن جوان چادرش رو جلوتر کشید و چشم غره ای رفت و از کنارم عبور کرد. دویدم سمت سالن. از میون جمعیتی که دنبال صندلیشون میگشتن رد شدم و بی اعتنا به صدای مسئولین سالن که ” شمارتون رو لطف کنید ” رو گردوندم و رفتم تا اول سالن کنار پرده. از پله بالا رفتم که برم پشت پرده که نگهبانی جلوم رو گرفت: کجا خانوم! نمیشه وارد شین!

با صدای بلند گفتم: من نویسنده کارم!

 

به شما پیشنهاد میکنیم:

دانلود رمان دون جوانی از Mahtabiii75

دانلود داستان کوتاه اعاده عشق از مهتا سیف اللهی

دانلود رمان پوکر از حوا م.فراهانی

دانلود رمان آسمان دیشب آسمان امشب

3.4/5 - (36 امتیاز)
برای این مطلب ( دانلود رمان آوای فاخته از **ava** ) امتیاز خودت را با ستاره های بالا ثبت کن
باکس دانلود
برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , , ,

راهنما

  • نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
  • از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
  • اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
  • رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
  • کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.

درباره SPRING :

فارغ التحصیل کارشناسی ادبیات انگلیسی


تمامی حقوق این سایت متعلق به ناول کافه می باشد و هرگونه کپی از مطالب و تصاویر شرعا حرام بوده و پیگرد قانونی دارد.