دانلود داستان کوتاه اعاده عشق از مهتا سیف اللهی

داستان کوتاه اعاده عشق اثر مهتا سیف اللهی کاربر انجمن ناول کافه
در این مطلب از سایت ناول کافه، داستان کوتاه اعاده عشق به قلم مهتا سیف اللهی کاربر انجمن ناول کافه را آماده کردیم. برای دانلود داستان کوتاه اعاده عشق در ادامه با ما همراه باشید.

نام داستان کوتاه: اعاده عشق
نویسنده: م.(مهتا) سیف الهی
ویراستار: الهه وطن پور
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 15
خلاصهای از این داستان کوتاه:
″اعادهی عشق″ برشی کوتاه از زندگی خیلی از ماهاست. خیلیامون که دیده نمیشیم و هیچکس محبتها و زحمتهامونو نمیبینه. شاید هم میبینن و به پای ″وظیفه″ میذارن.
″اعاده عشق″ تنها خلأ بزرگ زندگی همهی ما رو به یادمون میاره…عشق…
نگاهی به این داستان کوتاه:
به نام آنچه مینویسند…
گلبرگهای سرخرنگ را به آرامی نوازش کرد و سرش را برای بوییدن عطر آنها جلوتر کشید. حقیقتا که امروز گلها عطر و بویی قویتر از دیروز داشتند؛ اصلا زندگی امروز زیباتر از روزهای قبل بود. دوستش زهرا گفته بود که صحبت کردن با او، دلش را آرام میکند و بذر امید در دلش میپاشد. بهراستی که درست گفته بود. لبخندهای مهربان و نگاه زیبایش بیشتر از حرفهایش به روی او تاثیر گذاشته بود. گرچه صحبت کردن با او باری از روی دوشش برداشته بود و خود را همانند پَری سبک میدانست.
سرش را عقب کشید و به آرامی نام او را زمزمه کرد:
– ناهید محبی، روانشناس بالینی!
سر انگشتان کشیدهاش را به روی لبهی گلدان سفالی کشید و درد سینهاش را به همراه آه بیرون فرستاد. به یاد حال خراب دیشبش افتاد؛ اخمهای دخترش، بی محلیهای همسرش، نادیده گرفتن های پسرش و… همه و همه که هر روز تکرار میشدند و حال او روز به روز خرابتر از دیروز میشد.
دل از باغچهی کوچک اما دلبازش کند و به رسم عادت به سمت آشپزخانه قدم تند کرد. میان آشپزخانه سرگردان و خسته ایستاد. دستی به کمر باریک زنانه اش زد و در افکارش فرو رفت.
با جرقه زدن نام ″قورمه سبزی″ لبخندی زد و به سرعت به سمت یخچال هجوم برد.
شاید ساعتها درگیر درست کردن غذایی بود که همهی اهالی خانه عاشقش بودند؛ حتی پسرش صالح که بدغذا بود و هر غذایی باب میلش نبود.
شعلهی گاز را کم کرد و قابلمهی مسیاش را تنظیم کرد و نفسی عمیق از روی آسودگی کشید. با خستگی به روی صندلی جای گرفت و فنجان چای که برای خود تدارک دیده بود را جلو کشید و به بخار ناشی از داغی چای خیره شد.
ذهنش دوباره کشید شد به ملاقات امروزش با روانشناسش. روانشناسی که از دوستیشان فقط چند ساعت میگذشت. برایش گفت و گفت؛ از نبود عشق در خانهاش، از سردی رابطهاش با همسرش، از بداخلاقی دخترش، از بی محلیهای پسرش و از خودش که خلأ بزرگی در وجودش احساس میکرد…خلأ عشق…خلأ محبت…خلأ دیده شدن.
پیشنهاد ما به شما:
دانلود داستان کوتاه آرزویی که دور نیست اثر maryambanoo
دانلود داستان کوتاه آواز کبود اثر تهمینه ورکانه