جدیدترین خبری های ناول کافه
داستان کوتاه آرزویی که دور نیست به قلم maryambanoo کاربر انجمن ناول کافه
در این مطلب از سایت ناول کافه، داستان کوتاه آرزویی که دور نیست اثر maryambanoo را آماده کردیم. برای دانلود داستان کوتاه آرزویی که دور نیست در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
نام داستان کوتاه: آرزویی که دور نیست
نویسنده: maryamBano
ویراستار: هایده عباسی
ژانر: اجتماعی
تعداد صفحات: ۷
بخشی از این داستان کوتاه زیبا:
دفترم را بستم و خودکار را داخل لیوان دسته شکستهی روی میز گذاشتم. گیرهی موهایم را باز کرده و لابهلای آنها دستی کشیدم. صندلی چوبی دستساز آقاجون را به عقب هل داده و از رویش بلند شدم. تخت چوبی، ست با صندلی و کنسول را دور زدم و مقابل پنجرهی قدی تراس ایستادم. دست عرق کردهام را روی شیشهی سرد گذاشتم. باران نمنَمَک، گلهای شمعدانی و حسنیوسف مادر را نوازش میکرد. درب ریلی تراس را هل دادم. پایم را که روی سرامیک خیس گذاشتم، لرزی به تنم نشست. کمی توی خودم جمع شدم. دستم را دور نردههای تراس بند کردم و به تراس طبقهی دوم ساختمان روبرویی خیره شدم، تراسی که در آن مبلمانی مختصر شامل دو صندلی و یک میز کوچک سفید و گلدانی با چند شاخه گل مصنوعی، چیده شده بود.
شاید مسخره به نظر برسد اما هروقت توی رمان م گیر میکنم، سری به آن تراس میزنم. عروس و دامادی هم یک ماهی هست که به ساختمان روبرویی آمدهاند و گاهی عصرانهشان را آنجا میخورند.
موهای خیسم از شدت باران به سرم چسبیده بود. نگاه اجمالی به خیابان انداختم، رجبهرج ماشینها با مدلهای گوناگون پارک شده بود. تکوتوک آدمهایی رد میشدند، یکی چتر داشت و دیگری میدوید تا خیس نشود! کودکی هم این میان گریه میکرد که چتر را از دست مادرش بگیرد و مادرش هم کلافه او را بـ*غـل کرده بود. جای خالی پیرمردهای بازنشسته روی نیمکت روبهروی سلمانی آقا حیدر توی ذوق میزد.
– اینجایی، هی صدات میزنم!؟
هول برگشتم، مامان بود. با ابروهای بههم چسبیده نگاهم میکرد.
مادر: خودت به درک، اونجوری چسبیدی به تراس، گلها رو نابود کردی!
خنده تا پشت لــ*بهایم آمد اما ریسک رها کردنش را به جان نخریدم.
– ممنون که انقدر به فکر منی نه گلهات!
کمی از اخمش باز شد. دستی به پیراهن نخی بلندش کشید و شروع به جمع کردن لباسهای پخش و پلای اتاق کرد.
– اگه از نقش موش آب کشیده، خسته شدی، میتونی بیای تو!
برای اینکه از سقوط احتمالیام توسط مامان در امان باشم به داخل رفته و بخاری را زیاد کردم.
– یه سر هم به ما بزنی، بد نیست! والا برای خودت میگم، دیگه کمکم داری رنگ اتاقت میشی!
لباس خیسم را با ست تاپ و شلوارک آبیام عوض کرده، روی تختم نشستم و پتوی جمع نشده و ولوی روی زمین را برداشته و روی پاهای سردم کشیدم.
– مجبوری مگه تو زمستون تاپ و شلوارک بپوشی؟ به فکر جیب بابای بدبختتون هم که نیستین! با این وضع توی خونه میگردین و بخاری رو میترکونید، قبض که بیاد بابای بدبختت جای بخاری آتیش میگیره!
دستم را دراز کرده و حولهی دستوصورت مچالهی روی میز را برداشتم و مشغول خشک کردن موهایم شدم…
مطالب پیشنهادی:
دانلود داستان کوتاه قلم برفی به قلم پروین امیرکافی
دانلود داستان کوتاه آواز کبود اثر تهمینه ورکانه
برای این مطلب ( دانلود داستان کوتاه آرزویی که دور نیست اثر maryambanoo ) امتیاز خودت را با ستاره های بالا ثبت کن
باکس دانلود
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمز در صورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــع: نــاول کــــافه NovelCafe
لینک کوتاه برای مطلب
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.