جدیدترین خبری های ناول کافه
رمان آوای فریاد(جلد اول) به قلم تهمینه ورکانه کاربر انجمن ناول کافه
در این مطلب از سایت ناول کافه، جلد اول رمان آوای فریاد اثر تهمینه ورکانه کاربر انجمن ناول کافه را آماده کردیم. برای دانلود رمان اجتماعی و عاشقانه آوای فریاد، در ادامه مطلب با سایت ناول کافه همراه باشید.
نام رمان: آوای فریاد (جلد اول)
نویسنده: تهمینه ورکانه( خانوم نویسنده)
ژانر: رمان عاشقانه، رمان اجتماعی
ویراستار: نیکو رامش
تعداد صفحات: ۳۹۳
خلاصه رمان آوای فریاد(جلد اول):
داستان آوای فریاد حکایت زنیست که تمام دنیایش را شبی از دست میدهد و ناچار به سکوت در برابر انتقامی میشود که قانون برایش مانع تراشی کرده است اما در این بین و در میان ولولهی انتقامی خصمانه مردی در زندگیاش ظهور میکند که تمام حس انتقام را در عشقی عجیب منفجر میکند و کرانههای وجودی زن را پر از نور میکند. مردی که داستان را به بیراههای به نام زندگی حقیقی میکشاند و زندگی که پایانش جز به دستهای او به چیز دیگری وابسته نیست.
نگاهی به این رمان زیبا:
زیر تابش حرارت خورشید پشت رُل نشسته بود. تمام عمق خیالش در خفا روی تل بیتفاوتیهایش درگیر بود. درجهی کولر را کمی پایین آورد و سعی کرد از بین ماشینها برای خودش راهی پیدا کند. با تمام وجود سعی میکرد نسبت به دنیا و گذشته و حال و آیندهاش بیتفاوت رفتار کند.
“این روزهایم به تظاهر میگذرد
تظاهر به بیتفاوتی
تظاهر به بیخیالی، شادی
به این که دیگر هیچ چیز مهم نیست؛ اما
چقدر سخت میکاهد از جانم این نمایش”
ماشین را دنده داد و کمی جلوتر رفت. گرمای هوا و آفتابی که با وجود دودی بودن شیشهها روی صورتش افتاده بود، عصبیاش کرده بود. ذهنش میان یک مشت پوچ غلت میخورد و باز از نو سر جای اولش برمیگشت. تمام فکرش پیش او بود. کسی که رفته و با خودش همه چیز را برده بود. “ما بی تو خستهایم، تو بی ما چگونه ؟!”
سرش را برای بیرون کردن فکر او تکان داد و زیرلب به بیتفاوتی راننده شاسی بلند جلویی بد و بیراهی گفت و دستش را روی بوق فشرد.
“حرکت کن دیگه، یابو سوار”
با پرچم قرمز پلیس راهنمایی رانندگی که سعی داشت ماشینها را سمت چپ بلوار هدایت کند، سمت لاین تندرو رفت و از کنار خودروی شاسی بلندی که مدام راهش را سد میکرد، گذشت. ذهن خرابش با تصادف وسط بلوار میکس شده بود و تمام احساساتش سمت خشم و خوددرگیری در جریان بود. بالاخره از صحنهی تصادف نیسان و پراید که به نظر چیز مهمی هم نبود گذشت و با تمام شدن ترافیک از راستهی آسفالتی خیابان برید. با نگاهی به ساعت کامپیوتری ماشین که عقربههایش از روی چهار گذشته بود سری به تأسف تکان داد.
با دیدن خیابان آشنای همیشگی لبخندی زد و به آرامش خانهاش فکر کرد. به دستان مهربان خاتون و صندلی پهن همیشگیاش که برای او تنها مأمن آرام دنیا بود.
ماشین را جلوی در خانهی دو طبقهی ویلاییاش پارک کرد و به کیف سیاهش که روی صندلی جلو افتاده بود چنگ زد. بدون فشردن زنگ با کلید در خانه باز کرد و حین قفل کردن ماشین با پا در طوسی رنگ خانه را هل داد و قدم به حیاط کوچک خانه گذاشت.
_گوهر خاتون…گوهر خانومی
_جانم
با شنیدن صدایش زندگی در شریانهای تنش جوشید و با لبخند پلههای مرمری که منتهی به طبقهی دوم خانه بود را طی کرد.
_من اومدم
صورت زیبای خاتون را دید و با آرامش سمت او رفت. صورتش را بوسید که خاتون کیفش را از دستش گرفت و او هم کفشهایش را از پا درآورد، انگار تمام کلافگیهای تصادف و ترافیک با “جانم” گفتن خاتون از جانش شسته شده بودند.
با تمام خستگیهایش کفشهایش را مرتب دستمال کشید و داخل جاکفشی گذاشت. گوهر خاتون با لبخند نگاهش کرد اما خیلی وقت بود که دیگر خندههایش طراوت گذشتهها را نداشت. انگار زمانه روی چروکهای صورتش خیلی عمیق اثر گذاشته بود.
“کاش یکبار خندهات را ببینم
نه این خنده که میگویم
و آن خنده که میشنوی
یک لبخند از ته دل میخواهم ازت
با یک عالمه چین ریز کنار چشمت
و یک عالمه قهقهه در نگاهت
لباسهایش را با خستگی از تن درآورد و روی راحتی پهن همیشگیاش روبهروی کولر نشست. گرمای خفقانآور هوا و کارهای داروخانه کلافهاش کرده بود و حالا اینجا کنار گوهر خاتون و روی این صندلی در خانهی خودش احساس بهتری داشت. گوهر خاتون با سینی قهوه و کیک شربتیهای معروفش از آشپزخانه بیرون آمد. هنوز سیاه تنش بود، سیاه عزیزی که جانش بند جان او بود.
_یه پسری امروز اومد برای استخدام، به نظرم بد نبود
_خب
_من ازش خوشم اومد، جوون سربهزیر و آقایی بود، همون فرمی که گفته بودی دادم پر کرد
_ببینم
سینی را روبهروی دخترش گذاشت. از داخل کشوی میز تلفن فرم را بیرون آورد و به دست او داد. روی صندلیاش روبهروی دخترش نشست و با دقت حرکاتش را زیر نظر گرفت.
فرم را دقیق خواند، در تعجب بود از گوهر خاتون سخت پسند که این همه تعریف روانهی کسی کرده بود. تمام فیلدها را با دقت خواند و بدون توجه به فیلد نام که سفید مانده بود از تلفن کنار دستش شمارهاش را گرفت. چند بوق آزاد خورد و صدای بم و کمی گرفتهی مردی پشت خط به گوشش رسید.
_بله؟!
صدایش چقدر به گوشش آشنا بود. انگار جایی صدای این مرد به گوشش رسیده بود. صدایش حالتی داشت که چیزی را در قلب خاموش او روشن میکرد.
پیشنهادات ما به شما:
وان شات پنجره کار گروهی نویسندگان انجمن ناول کافه
برای این مطلب ( دانلود جلد اول رمان آوای فریاد اثر تهمینه ورکانه ) امتیاز خودت را با ستاره های بالا ثبت کن
باکس دانلود
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمز در صورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــع: نــاول کــــافه NovelCafe
لینک کوتاه برای مطلب
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.
خیلی متن ادبی خوبی داشت.خسته نباشین
فقط جلد دوم لینک دانلود نداره؟
مشتاق خوندن ادامه داستانم
رمان خوبی بود خسته نباشی تهمینه جان
خیلی عالی بود مرسی