دانلود رمان از بام تا آسمان از مریم موسیوند

دانلود رمان از بام تا آسمان اثر مریم موسیوند

در این مطالب از سایت ناول کافه، رمان اجتماعی و تراژدی از بام تا آسمان از مریم موسیوند را آماده کردیم. برای دانلود رمان از بام تا آسمان در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

دانلود رمان از بام تا آسمان از مریم موسیوند

نام رمان: از بام تا آسمان

نویسنده: مریم موسیوند

‌ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی

تعداد صفحات: ۴۰۳

خلاصه رمان از بام تا آسمان:

داستانش در مورد دختری به اسم لیلی‌ست که پدرش مُرده و به همراه مادرش زندگی میکنه.
یه روز میفهمه ک مامانش قراره با مردی که به اسم بابی معروفه ازدواج کنه، این بابی دو تا فرزند داره الهه و امیریل.
امیریل ازش میخواد تو شرکتش به عنوان سوپروایزر کار کنه و لیلی هم قبول میکنه، در حین برگشت از شرکت با یه موتوری برخورد میکنه و میبرنش بیمارستان، اونجاست که میفهمه سرطان پانکراس داره و داستان زندگی لیلی شروع میشه …
پذیرش مرگ چند مرحله داره. انکار، خشم، افسردگی و پذیرش. لیلی هم این مسیر رو طی میکنه
باید کشف کنی که هدف از طرح این داستان چیه. این داستان فقط عشق نیست. یه جور تکامل در خودشناسی و خداشناسیه.

قسمتی از رمان:

صدایم می پیچد توی امامزاده خالی .چطور می تواند انقدر بی رحم باشد؟آخر من

علیل و.چند پاره استخوان چطور بروم بیرون.نگاھم را دور می گردانم توی اتاق خالی

.شمع ھا می سوزند و قطره قطره آب می شوند .ویلچرم را آتش زد و حالا ھم مرا

آورده بالای کوھی در ناکجا آباد .می گوید :معجزه کن.

معجزه را خدا می کند نه من .من که خدا نیستم.اصال مگر قرار نبود امامزاده معجزه

کند؟ در سکوت زل می زنم به سقف مخروطی که کاھگلی است .بوی خاک باران

خورده می آید . بوی نم .ھیچ صدایی نمی آید .خوب .امامزاده معجزه کن .من

منتظرم.زل می زنم به قبر.

-زود باش. منتظر چی ھستی؟

ھمین طور ثانیه ھا و دقیقه ھا می گذرند و خبری نمی شود.نمی دانم چطور معجزه

اتفاق می افتد؟اصال قرار است چه اتفاقی بیفتد.یکی دو ساعتی ھمین جور توی

سکوت و انتظار می گذرد .ناامید می شوم .تشنه ام .ضعف دارم .خسته راھم و اینجا

بی کس و تنھا افتاده ام.دوباره داد می زنم.

-فرھاد.بیا منو ببر بیرون.

ھیچ جوابی نمی آید .دھانم خشک و زبانم مثل چوب شده .نگاھم می افتد به لیوان

آب . دستم را از روی زمین بلند می کنم .نوک انگشتانم را گیر می دھم به لبه قبر .با

ھزار بدبختی سرش می دھم کمی آن ورتر .انگشتان لرزانم را می برم کنار لیوان .لیوان

می لرزد و می افتد روی سینه ام .لباسم خیس می شود و من به گریه می افتم .ھق

می زنم .خدایا کجایی؟می بینی لیلی تنھا را که افتاده توی امامزاده ات؟ھستی

ھنوز؟می دانم ھمه ی اینھا کار خودت است.مرا گذاشتی روی کول فرھاد و آوردی

اینجا.دوباره مھره ھایت را چیده ای و منتظر حرکت منی؟از گریه شانه ھایم می لرزند

.حالم خوش نیست.اگر مامان می آمد ھیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد.

من معجزه نمی دانم فرھاد.نمی توانم روی پاھایم بلند شوم و بزنم بیرون.نمی توانم

این بیماری سخت را خوب کنم.این کارھا از من برنمی آید .ھیچ صدایی نمی آید

.سکوت ریخته توی اتاق امامزاده .لباس خیسم چسبیده به تنم .لبانم می لرزند .فریاد

می زنم.

-خداااااا.کمکم کن.

اشک از گوشه چشمانم راه می گیرد پایین .چشمم می افتد به شمع ھا .یکی شان به

ته رسیده .یکدفعه ته دلم خالی میشود .نگاه می افتد به دو شمع دیگر که تا نصفه آب

شده اند . حسی توی دلم می جوشد که تا آنھا به آخر نرسیده اند از این اتاق بروم

بیرون .باید ھر جور شده خودم را برسانم به در .پس خدایا تو جان بریز توی دست

ھایم .نفس بده به ریه ھایم . خدایی کن و ھمت بده .دست بکش به پاھایم .به

دست ھایم .به دلم .بیا و دم گوشم بگو .

-خیالت راحت لیلی .من ھستم.

آن وقت من ھم دلشوره ھایم را می دھم به دست تو .آخ خدا…

مطالب پیشنهادی:

دانلود رمان هبوط از فاطمه حیدری

دانلود رمان در جگر خاریست از نسیم شبانگاه

دلنوشته باز می آید بهار اثر حبیب آذرگشسب کاربر انجمن ناول کافه

وان شات پنجره کار گروهی نویسندگان انجمن ناول کافه

رمان از بام تا آسمان اثر مریم موسیوند به دلیل اختصاصی نبودن فاقد فرمت های دیگر می‌باشد و تنها به درخواست کاربران در فرمت PDF گذاشته شده است.