جدیدترین خبری های ناول کافه
دانلود رمان نفس از سپیده فرهادی
در این مطلب از سایت ناول کافه ، رمان اجتماعی و عاشقانه نفس را آماده کردیم.برای دانلود رمان نفس از سپیده فرهادی در ادامه مطلب با ما همراه شوید.
رمان : نفس
نویسنده : سپیده فرهادی
ژانر : عاشقانه ، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۷۱
بخشی از صفحه اول رمان نفس :
دست المیرارو کشیدم وباخودم به طبقه سوم بردم.همون طورکه زیرلب غرغرمیکردپله های طبقات رومیشمرد.
-اه.آرومتربابا.دستم روازجاکندی.
-خب تند راه بیا دیگه ،ببین روزه اولی میخوای آبرومون بره. به اندازه کافی دیرکردیم.
-خب حالا.چه دیری.تابچه هاسرکلاس جمع شن طول میکشه.
بی توجه به حرفش ،همون طورکه دستش توی دستم بودبه دنبال خودم میکشیدمش .وقتی وارد راهروی طبقه سوم شدیم.به ذهنم فشارآوردم تاشماره ی کلاس روبه خاطربیارم.اماهرچی فکرکردم یادم نیومد.کلافه ازاین گیجی خودم روبه المیرا کردم وگفتم:
-شماره کلاس چندبود؟
المیرادستش روازدستم بیرون کشیدودرحالی که موهاش روکه لجوجانه روی پیشونیش ریخته بود روداخل مقنعه اش میکرد گفت:
-فکرکنم شماره سیصدوپنج بود.
-آره.
وهمون طوربه تابلویی که سردرکلاس هازده بودند نگاه کردم.
المیرا دستم روکشیدوگفت:
-بیا اونجاست.
به مسیردستش نگاه کردم وشماره ی کلاس رو روی تابلوخوندم.
-بفرمایید.
هر دوباآرامش وارد کلاس شدیم وزیرلب سلام کردیم.
استاد زبان که دختری شیک ومرتب بودنگاهمون کردوبادستش دوتا ازصندلی ها رونشون داد.
المیرا جلوترازمن رفت وگوشه ای ازکلاس روی صندلی نشست.من همدرحالی که کیفم روروی صندلی خالی کناردستش گذاشتم سرم روبلند کردم وبه بچه های کلاس خیره شدم.باشنیدن صدای استاد که به زبان انگلیسی مارومخاطب قرارداده بود نگاهش کردم.
-خب خودتون رومعرفی کنید.
المیرازودتربه خودش اومدوگفت:
-من المیرابدری هستم.بیست ودوسالمه.دانشجوی رشته ی مدیریت بازرگانی.هدفم ازخوندن زبان اینکه….خب یادبگیرم دیگه.
بچه های کلاس باشنیدن جمله آخرالمیرازدن زیرخنده ومن که همیشه عادت به این بذله گویی های المیرا داشتم تنهالبخند زدم وبه استادکه حالاچشمش روبه من دوخته بودتاخودم رومعرفی کنم گفتم:
-منم ترانه راضی هستم.بیست ودوسالمه.دانشجورشته مدیریت بازرگانی.به یادگیری زبان هم علاقه ی زیادی دارم.استادسرش روتکون دادوبعدبه کسی که درمیزداجازه ی ورود داد.
سرم روبلندکردم وبه بچه هاچشم دوختم.
حدوده هفت هشت نفرسرکلاس نشسته بودندکه پنج نفراز اونها پسربودند وباقی دختربودند.
المیرا دستم روگرفت وگفت:
-حالاوقت واسه چشم چرونیزیاده،اونجا رونگاه کن.
رمان های پیشنهادی دیگر :
دانلود رمان عناصر موروثی از sanaz.MF
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمــــز در صــورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــــــع: ناول کــــــافه NovelCafe
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.