دانلود رمان بغض شب های تنهایی من از نگین حبیبی

دانلود رمان بغض شب های تنهایی من از نگین حبیبی
در این مطلب از سایت ناول کافه ، رمان اجتماعی بغض شب های تنهایی من را آماده کردیم.برای دانلود رمان بغض شب های تنهایی من از نگین حبیبی در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

رمان : بغض شب های تنهایی من
نویسنده : نگین حبیبی
ژانر : اجتماعی
تعداد صفحات : 243
خلاصه رمان بغض شب های تنهایی من :
داستان درباره ی دختری به اسم ساغره که با استاد دانشگاش ازدواج میکنه ولی بعد از دوماه که ازدواجشون میگذره در شبی که از مسافرت برمیگردن کل خانواده و شوهرش رو از دست میده و این شروع یک زندگی پر فشار و سخت برای ساغره .تا اینکه تصمیم میگیره…
بخشی از صفحه اول رمان بغض شب های تنهایی من :
در خونه رو باز کردم،واقعا فضای خونه برام سنگینه،ولی چی میشه کرد،چمدونمو گذاشتم زمین.شروع کردم با خودم حرف زدن:سلام!من اومدم.
همین جور که ملافه سفیدای روی مبلمانو برمیداشتم به حرف زدن ادامه میدم:راستش،جاتون خالی،خیلی خوش گذشت!
بغض گلومو گرفته ولی کم نمیارمو ادامه میدم:میلاد از سارا خواستگاری کرد.دروغ نگم خیلی بهم میان.خب من برم لباسمو عوض کنم بیام باهم حرف بزنیم.
چمدونمو برمیدارم و میرم به سمت اتاقم،چمدونو میزارم رو تخت دونفره ای که روزی خوابیدن تو این اتاق آرزوم بود،اما..اما حالا برام کابوس شده.لباسامو از چمدون در میارم،یکیشونو برمیدارم بذارم تو کمد،در کمدو باز میکنم.وای خدا!سارا که گفت همه چیو برمیداره،پس چرا نیومده!لباسمو آویزون میکنم.به لباس معین خیره میشم.برش میدارم میشینم رو تخت.بوش میکنم.هنوزم بوی ادکلنی که براش خریده بودمو میده.دیگه نمیتونم جلوی بغضمو بگیرم،اشکام سرازیر میشه!
از اتاق میام بیرون و میشینم رو مبل.دوباره شروع میکنم با خودم حرف زدن:نباید..نباید میرفتین…بدون اینکه بزارین برای آخرین بار ببینمتون..خیلی بی انصافیه…
به عکس چهار نفریمون که وقتی از در ورودی میای تو دقیقا روبروته خیره میشم.مامان و بابا رو مبل دونفره ای نشستن و منو معین بالا سرشونیم و معین دستش دور شونه هامه.دیگه نمیتونم بهشون نگاه کنم.دیگه دارم دیوونه میشم.روی مبل سه نفره جلوی تی وی میخوابم.
((ساغر محسنی،دختر یکی یکدونه خانواده محسنی،پدرم کارمند بانک بود و مادرم خونه دار.خودمم رشته موسیقی میخوندم.ترم آخر با یکی از استادام که 24سالش بود و فقط2سال ازم بزرگ تر بود به نام معین سالاری ازدواج کردم.بعد از ادواج با مامان و بابا تو یه خونه زندگی میکردم.زندگی خوبی داشتم،تا اینکه…))
مامان..مامان…مامان!با صدای وحشتناک زنگ گوشیم از مبل میوفتم پایین جوابشم میدم.
-بله؟
-سلام ساغی جون خوبی؟
-ساغی عمته!من ساغرم.بنال ببینم چی کار داری سارا؟
-اوه!خب بابا چه بی اعصاب!خواستم بگم..5شنبه محضر باش!
-ببین سارا حوصله شوخی ندارم.که چی محضر باشم؟
-اه!بی ذوق!خب میخوام عقد کنم دیگه.
چشمامو که بسته بود با تعجب باز میکنم!
-چی؟راست میگی سارا؟نگران نباش سارا خانوم داش میلادمون فرار نمیکنه که.
-میدونم فرار نمیکنه،ولی میلاد میخواد بره تایلند برای کارای شرکتش.قرار بر این شد که دو سه ماه دیگه عروسی بگیریم.
-آها که اینطور…
-خب؟
-خب به جمال بی نقطه ات.
-ساغی شوخی بسه میای دیگه؟
-نمیدونم ببینم حالشو دارم یانه.
-اه!ساغر!بسه دیگه خودتی چپوندی تو اون خونه.تا کی میخوای ادامش بدی؟
-سارا!چی داری میگی؟من که تا همین دیروز تا دو روز باهاتون رامسر بودم.یادت رفته؟
-خب..خب اونم به زور بردمت.ولی به جون سارا اگه نیای دیگه نه من نه تو ساغر.
-باشه آجی جونم.میام.
-آفرین!همینه.
-وای!دیدی چی شد سارا؟!
-چی شده ساغی؟
رمان های پیشنهادی دیگر :
دانلود رمان گیسو کمند جلد دوم از نگین حبیبی
دانلود رمان گیسو کمند جلد اول از نگین حبیبی