جدیدترین خبری های ناول کافه
دانلود رمان اسارت نگاه از روشنک.ا
در این مطلب از سایت ناول کافه ، رمان عاشقانه اسارت نگاه را آماده کردیم.برای دانلود رمان اسارت نگاه از روشنک.ا در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
رمان : اسارت نگاه
نویسنده : روشنک.ا
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۷۲۰
خلاصه رمان اسارت نگاه :
داستان دربارهی دختری به نام آرزوست. آرزو، دختری منزوی است که زمان زیادی را در بحران بیمحبتی پدرش به سر برده، چرا که باعث و بانی مرگ عشق پدرش قلمداد میشود. او به طور تصادفی با مردی آشنا میشود که به آرزو کمک میکند تا تنها عامل نجات زنی باشد که اکنون، در مقام همسر و همراه پدرِ آرزو است. این نجات میسر نمیشود مگر به واسطهی عشق بزرگ این مرد که نه تنها آرزو را مدیون انسانیت خویش میکند، بلکه به او کمک میکند از دنیای انزوای خود فاصله گرفته و بودن در کنار افراد دیگر برایش از تنهایی لذت بخشتر باشد.
بخشی از صفحه اول رمان اسارت نگاه :
“سلام بر همگی شما مسافران عزیز؛ کاپیتان مارینو با شما صحبت میکند. ما تا دقایقی دیگر در فرودگاه رُم بر زمین مینشینیم. دمای بیرون سی درجهی فارنهایت است. امیدوارم که از پروازتان لذت برده باشید. منتظر دیدن شما در سفرهاى آینده هستیم. اوقات خوشى را در رُم برایتان آرزومندیم. کریسمس مبارک!”
با توقف کامل هواپیما نگاهم را از پنجرهی کوچک کنارم گرفتم و کمی چشم چرخاندم. همهی مسافرها با شوق از روی صندلیهایشان بلند شدند و از کمدهای بالای سرشان، کیفها و چمدانهای کوچک خود را بیرون آوردند. همچنان نشسته بودم. صبر کردم تا هواپیما خلوتتر شود. مرد کهنسالی در کنارم نشسته بود و روزنامهاش را میخواند؛ به قدری غرق در خواندن روزنامه بود که حتی کمربندش را باز نکرد! در همین چند دقیقه، نگاهی به چهرهی غربیاش انداختم. پوستی سفید و چروکیده، با موهای سفید یکدست و چشمانی آبی رنگ که با عینک فرِیم آبی که زده بود درشت و جذابتر به نظر میرسیدند، همه و همه زیبایی دلچسبی به او بخشیده بودند. کمی که گذشت، بیشتر هواپیما خالی شده بود و فقط چند نفر غیر از ما مانده بودند. دیگر آنها هم به سمت در خروجی میرفتند. عجلهای نداشتم ولی نمیخواستم تا ابد آنجا بنشینم! به ناچار بلند شدم و منتظر نگاهش کردم.
-ببخشید آقا من میخوام برم.
سرش به سمتم چرخید و نگاهش کمکم تا صورتم بالا آمد. سوالی نگاهم کرد. در پاسخش با نگاهم به اطراف اشاره کردم. سرش را چرخاند و اطرافش را با نگاهی سرسری از نظر گذراند. دوباره به من نگاه کرد و لبخندی مهربان به رویم زد و گفت:
-ببخشید. اصلا حواسم نبود کِی هواپیما فرود اومد!
سمت راست لبم به بالا کش آمد و با لحنی ملایم جوابش را دادم:
-خواهش میکنم، پیش میاد.
با طمانینه کمربندش را باز کرد. آرام از روی صندلیاش بلند شد و کنار رفت.
-بفرمایید.
به آرامی بیرون آمدم و از کنارش رد شدم.
-ممنونم.
-خواهش میکنم.
چمدان کوچکم را از کمد بالا برداشتم و به سمت در خروجی رفتم.
از در که بیرون رفتم، باد سرد زمستانی با سرعت و شدت به من هجوم آورد و با نهایت بیرحمی مرا به لرز انداخت. لبهی شال گردنم را تا روی بینیام بالا کشیدم.
حین پایین آمدن از پلههای هواپیما به قدری دلم گرفت که حس کردم، قلبم در قفسی تنگ فشرده شد. این اولین تعطیلات کریسمس بود که به جای رفتن به ایران، به ایتالیا آمدم. دلم برای خانوادهام خیلی تنگ شده بود ولی به اصرار خودشان و عمه، مجبور شدم امسال تعطیلات سال نو را در کنار عمه باشم. از گیت ورودی که گذشتم چشمانم روی آدمهایی که با ذوق توسط عزیزانشان به آغوش کشیده میشدند، ثابت ماند. بیشتر از هر زمان دیگری، دلم هوای خانه و خانواده ی خودم را کرد. سرم را پایین انداختم و به راهم ادامه دادم.
رمان های پیشنهادی :
دانلود رمان کی عاشقم شدی از آمنه امیری
دانلود رمان نمیذارم بری از ببار بارون
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمــــز در صــورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــــــع: ناول کــــــافه NovelCafe
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.