جدیدترین خبری های ناول کافه
رمان عشق فراموش شده اثر حدیثه سادات کاربر انجمن ناول کافه
در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان عشق فراموش شده به قلم حدیثه سادات کاربر انجمن ناول کافه را آماده کردیم. برای دانلود رمان پلیسی و عاشقانه عشق فراموش شده، در ادامه مطلب با سایت ناول کافه همراه باشید.
نام رمان: عشق فراموش شده
نویسنده: حدیثه سادات کاربر انجمن ناول کافه
ویراستاران: الناز حقیقی، الهه وطن پور، ملیکا نصیریان شکیب
ناظر: *SEDNA*
ژانر: عاشقانه، پلیسی
تعداد صفحات: ۱۳۳
بخشی از رمان:
قهوه رو توی ماگ بزرگی ریختم. پشت پنجره بزرگ هال ایستادم.
به برفی که چند روزه بیوقفه میباره نگاه کردم. دونههای ریز برف روی شیشه مینشست. بعد از چند ثانیه آب میشد و فرو میریخت. این روزها اینجا بیشتر از همیشه خلوته. حتی اهالی این محله به خاطر سرمای وحشتناک و برف بیرون نمیاومدن. به خیابون خالی از آدم چشم دوختم اما… با بهت به منظره رو به روم نگاه میکردم.
نمیتونستم چنین چیزی رو باور کنم. انگار تمام حواس بدنم از کار افتاد. خدای من این همه مدت… سرش رو بالا آورد با چشمهای تیره رنگش به پنجره نگاه کرد. با دیدن من پشت پنجره لبخندی روی لــ*بهاش نشست. از ساعت پنج صبح تا الان با همین وضعیت اینجاست؟ خدای من این بشر چه تحملی داره!
دلم برای پوست سرخ شده دستهاش زیر و رو شد… انقدر بد بدنش قرمز شده بود که از این فاصله هم میتونستم ببینمش. آرتان… آرتان من با یه تیشرت نازک روی برفها نشسته بود. وقتی گفت انقدر اینجا میشینه تا راضیم کنه؛ فراموش کردم اون روی حرفهاش میمونه. کاری رو که میخواد میکنه حتی به این قیمت…
خدایا من تا الان توی تخت گرم و نرمم خوابیده بودم، اون روی برف سرد نشسته بود. به بدنم نگاه کردم. من حتی تو خونه بافت پوشیدم اون اما با تیشرت نازک زیر بارش برف نشسته. به خدا که من لیاقت این عشقش رو ندارم. منی که ترکش کردم لیاقت این همه احساس رو ندارم. به بخاری که از ماگ قهوه بلند میشد چشم دوختم. من اینجا قهوه داغ میخورم و عشقم تو سرما بیرونه.
همینطور تو چشمهای هم خیره بودیم. پرده رو انداختم و به آشپزخونه رفتم. قهوه رو توی سینک خالی کردم. چادرم رو سر کردم و از خونه بیرون رفتم. کنارش ایستادم. از جاش بلند شد و روبهروم قد علم کرد.
– این مسخره بازیها چیه؟
– مسخره بازی؟
– آره مسخره بازی! از کی اینجا نشستی؟
لبخندی زد و گفت:
– از وقتی رفتی بالا.
عصبانیتم بیشتر شد. اون حق نداشت به عشق من آسیب برسونه!
– واقعا تو عقلت رو از دست دادی؟ بدبخت میمیری!
با اون لبخند اعصاب خورد کن گفت:
– عیب نداره
با تعجب فریاد زدم:
– عیب نداره؟
– نه عیبی نداره. یا من امروز اینجا میمیرم؛ یا تو رو راضی میکنم باهام برگردی.
– تو فقط خودت رو خسته میکنی.
– بزار خودم رو خسته کنم.
سری تکون دادم و با خشم غریدم:
– به درک! انقدر اینجا بمون تا بمیری…
بعد هم سریع وارد خونه شدم. هر کاری میتونستم میکردم تا حواسم رو از مردی که ساعتهاست اون بیرون نشسته پرت کنم. هر ده دقیقه، یک ربع پشت پنجره میرفتم. نمیتونستم بیتفاوت باشم. تمام سیستمهای گرمایشی رو قطع کرده بودم. خودم هم یه تاپ نازک پوشیدم. نمیشد ببینم عشقم اون بیرون با این وضعیت نشسته و من درکش نکنم.
درسته نمیتونستم برم و جواب این همه احساسش رو بدم اما… اما حداقل نمیذاشتم تنها این سختی رو بکشه. باز پشت پنجره ایستادم. دستم رو روی شیشه بخار گرفته گذاشتم. آروم و با کف دستم بخار روش رو پاک کردم. به قامت مردم چشم دوختم؛ آره اون هنوز هم مرد من بود.
پیشنهاد ناول کافه به شما:
دانلود رمان تاج اثر کوثر جباری
دانلود رمان ایستگاه آخر اثر نیم تاج ایزدپناه
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمــــز در صــورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــــــع: ناول کــــــافه NovelCafe
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.