جدیدترین خبری های ناول کافه
رمان ایستگاه آخر به قلم نیم تاج ایزدپناه کاربر انجمن ناول کافه
در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان ایستگاه آخر اثر نیم تاج ایزدپناه کاربر انجمن ناول کافه را آماده کردیم. برای دانلود رمان بسیار زیبای ایستگاه آخر، در ادامه مطلب با سایت ناول کافه همراه باشید.
نام رمان: ایستگاه آخر
نویسنده: نیم تاج ایزدپناه “کاربر انجمن ناول کافه”
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی
ویراستاران: وحید طاهری، الهه وطن خواه، مهدیه محمدیان
تعداد صفحات: ۴۱۶
خلاصه ای از رمان:
زنی سیاهپوش، هرروز در ایستگاه آخر ولیعصر مینشیند و به روبهرو خیره میماند. اگر پرسشتان این است که او کیست و منتظر چیست، به پاسخهای خوشایندی نخواهید رسید! استاد دانشکدهای که در حال فرار از گذشتهاش، با دختری خفقانزده آشنا میشود و این سرآغاز آیندهایست که او تاریخ را تواتر کند!
نگاهی به رمان:
اپیزود اول:
باتلاق گذشته، سراب آینده
زمان: ۱۳۹۷
نور آفتاب روی آسفالت افتاده بود. اگر هروقت دیگری بود دست در جیبهای مانتویش میکرد و در حین قدم زدن، بوی درختان بلند ولیعصر را به ریه میکشید. اما حالا دیرش شده بود!
بیاختیار پا تند کرد. صدای تلقتلق اتوبوس را از کمی دورتر حس میکرد. قدمهایش را تندتر برمیداشت. امیدوار بود پیش از اتوبوس به ایستگاه برسد اما… همیشه بعد از قله، دره است!
موبایلش زنگ خورد. در حین رصد کردن ایستگاه، دست پیش برد و گوشیاش را برداشت.
– پری؟
تنها یک نفر روی صندلی ایستگاه نشسته بود. نفس راحتی کشید و در گوشی گفت:
– جانم؟
سکوتی آنطرف خط افتاد. جلوتر رفت. زنی که روی صندلی نشسته بود، همانی بود که هر روز میدیدش.
پایش را بلند کرد و در حین رفتن روی سکوی ایستگاه، خطاب به مرد پشت خط گفت:
– عزیزم، کار مهمی داری؟!
زن بی اینکه به نگاه او توجهی کند، خیرهی روبهرویش بود و لباسهای سیاهش در وزش باد میرقصید.
شوهرش در گوشی زمزمه کرد:
– خواستم بگم دوستت دارم!
لبخند زد؛ فراموش نکرده بود که برای این ابراز علاقهی بیترس، هردویشان چه تلاشهایی کرده بودند. نگاهش را به خیابان داد و سعی کرد با تمام عشقش جواب بدهد. اتوبوس با شدت از کنارش گذشت. یعنی اینقدر محو جواب دادن بود؟! اتوبوس بعدی حداقل بیست دقیقهی دیگر میآمد و او ده دقیقه دیگر باید به پشت میزش باز میگشت.
با لحنی آمیخته از اندوه تأخیر و مسرور از عشق گفت:
– منم دوست دارم!
بعد با خیالی راحتتر روی صندلی ایستگاه نشست و گوشیاش را در کیفش سر داد. سکوت صبحگاهی با عبور ماشینها میشکست و زن درکنار او، هیچ نمیگفت!
زیر چشمی به او نگاه کرد. زن سیاهپوش هرروز آنجا مینشست، بی اینکه منتظر اتوبوسی باشد؛ تنها به مقابلش چشم میدوخت با نگاهی پر از… هیچ!
ایستگاه آخر به تعبیر هر کس میتواند هرکجا باشد. بالا یا پایین شهر؛ بستگی به تعریف هر فرد از آخرین مرحلهی زندگی دارد. از هر ایستگاهی که شروع شود، نقطهی مقابل و آخرین مسیر، ایستگاه آخر است.
ایستگاه آخر شما کجاست؟
پیشنهاد ناول کافه به شما:
دانلود جلد اول رمان آوای فریاد اثر تهمینه ورکانه
دانلود رمان آوای فاخته از **ava**
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمــــز در صــورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــــــع: ناول کــــــافه NovelCafe
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.
بسیار عالی
مزخرفترین رمان بود
به چه علت اینو میگید؟
یکی از بهترین رمانهای اجتماعی که خوندم و به شدت پیشنهادی
خسته نباشید به نویسنده عزیز
😍
از جان و دل خسته نباشید میگم برای نویسنده ایزدپناه
رمان خیلی خوبی بود
💐
ممنونم بابت وقتی که گذاشتید 🙂