جدیدترین خبری های ناول کافه
رمان هوای تو به قلم نیلا (زیبا.ب)
در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان هوای تو اثر نیلا را برای معرفی و دانلود آماده کردیم. برای دانلود رمان عاشقانه و زیبای هوای تو، در ادامه با سایت ناول کافه همراه شوید.
نام رمان: هوای تو
نویسنده: نیلا
ژانر: عاشقانه
موضوع: ازدواج اجباری
تعداد صفحات: ۶۷۶
خلاصهای از رمان:
بگذار آن باشم که با تو در کوهسار گام بر می دارد ، بگذار آن باشم که با تو در گلزار گل می چیند ، بگذار کسی باشم که احساس درون با او می گویی ، بگذار کسی باشم که بی دغدغه با او سخن می گویی ، بگذار کسی باشم که در غم سوی او می آیی ، بگذار کسی باشم که در شادی با او می خندی ، بگذار کسی باشم که به او عشق می ورزی…
نگاهی به رمان:
با احساس درماندگی به آرامی بر روی صندلی نشستم و از پنجره به بیرون خیره شدم…..
ساعتی بود که همه چیز تمام شده بود و دیگر توانی در من نمانده بود… نفسم رو با حسرت بیرون دادم و پکلهایم را روی هم گذاشتم تا که از سوزشان کمی کاسته شود..اما حضور بی موقع پارسا …. ان هم بدون در زدن و وارد شدن به حریم شخصیم… این ارامش به ظاهر کوتاه را از من ربود و آزرده ام کرد …
-حاجی میگه بیا پایین
هنوز نگاهم به بیرون و نیمکت زیر درخت بود….می توانستم حضورش را در دو سه قدمیم حس کنم
– بهش گفتم شاید حال مساعدی نداشته باشی ولی گفت باید باهات حرف بزنه
لبهایم را فشردم و گفتم:
– الان میام
– منتظرت باشم ..یا میای ؟
سعی کردم ارام باشم و خوددار
– یه ابی به صورتم بزنم میام ..شما هم برید پایین… لازم نیست منتظر من بمونید
– به عصمت بگم یه چیزی برات بیاره بخوری یکم جون بگیری؟
– نه..گفتم که …شما تشریف ببرید من خودم میام
و مصرانه به نیمکت خیره شدم
با صدای بسته شدن در ..چشمهایم را روی هم گذشتم و مانع از ریختن اشکانم شدم ..چند دقیقه ای از رفتنش می گذشت … به در اتاق نگاهی انداختم و از جایم بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
تمام چیز این خانه به ظاهر مدرن و با کلاس بود اما نمی دانم چرا ادمانش این گونه نبودن ..ذهنم حول و هوش حرف هایی بود که حاجی می خواست بزند…شیر اب رو باز کردم و مشتی اب به صورت رنگ و رو رفته ام پاشیدم و به تصویر خودم در اینه خیره شدم …
مژه های بلند و تاب دارم مزین به قطرات اب شده بودن و انها رو تیره تر نشان می دادن ..چشمان درشت و صورتی سفید با لبها و دماغی میزان
دستانم را به لبه های روشویی تکیه دادم و سرم را پایین گرفتم.. راستش از حاجی می ترسیدم ..از این خانه و ادمهایش هم نیز می ترسیدم
ظرف این چند روز به قدری تکیده و لاغر شده بودم که خودم هم نمی توانستم خودم رو بشناسم..چند باری هم کارم به بیمارستان و زیر سرم خوابیدن کشیده شده بود..شیر اب را بستم و حوله و برداشتم و وارد اتاق شدم …در حال خشک کردن صورتم… نگاهم به تحت دو نفره مقابلم …افتاد ..
بغض کردم … سرم رو چرخاندم اما با جای خالی قاب ها مواجه شدم… دلم گرفت به سمت میز ی که مخصوص نقشه کشی بود رفتم… دست دراز کردم و با نوک انگشت روی اخرین خطوط کشیده شده ….. دست کشیدم …چشمام دوباره تر شدن… گوشه ای از حوله را در دستم مچاله کردم ..قطرات اشک جاری شدن ….اما صدای بی امان در اتاق …لحظه ای دلتنگیم را پراند
چرا اینها دست از سرم بر نمی داشتن..حتی یادم نمی امد که از وقوع ان حادثه لحظه ای من را به حال خود رها کرده باشن ..مدام در پی من.. و مدام در عذاب من بودن
– بله
عصمت درو باز کرد و با سینی داخل اتاق شد و گفت:
-اقا پارسا گفتن براتون یه چیزی بیارم بخورید
نگاهی به سینی در دستانش کردم و گفتم:
– چیزی نمی خورم …الانم که دارم میام پایین
– ولی گفتن براتون بیارم
– اختیار شکممو خودم دارم یا دیگران ؟
– ببخشید خانوم
– ببرش پایین ..
و با عصبانیت از کنارش رد شدم و از اتاق خارج شدم ..از پله ها پایین امدم.
مطالب دیگر که پیشنهاد میشوند:
دانلود دلنوشته ترانه دلتنگی اثر Elahe_V
دکلمه صوتی عقربه های یک ساعت شنی از پریسا فرمهر
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمــــز در صــورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــــــع: ناول کــــــافه NovelCafe
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.
سلام چرا رمان کامل نیست تا پارت ۲۱هست دیگه نیست
چرا رمان دانلود نمبشه؟؟؟؟؟
سلام کسی آدرس پیج یا تلگرام یا ایمیل نیلا خانوم رو داره؟ کار واجبی باهاشون دارم
عالی بود، عالی……
سلام در حال خوندن رمانم تا اینجا که خوب بوده