دانلود رمان دو روی زندگی از سمیه ف.ح

دانلود رمان دو روی زندگی از سمیه ف.ح
در این مطلب از سایت ناول کافه ، رمان عاشقانه دو روی زندگی را آماده کردیم.برای دانلود رمان دو روی زندگی از سمیه ف.ح در ادامه با ما همراه باشید.

رمان : دو روی زندگی
نویسنده : سمیه ف.ح
ژانر : عاشقانه ، اجتماعی
تعداد صفحات : 169
خلاصه رمان دو روی زندگی :
دختری پرورشگاهی تو سن هجده سالگی با آدمی به ظاهر معمولی ازدواج می کنه . حالا پنج سال گذشته و دختر ساک بدست پیش محبوبترین مربی پرورشگاه بر می گرده تا براش تعریف کنه چیا به سرش اومده و شوهرش چطور ادمی بوده . البته زمان زیادی لازم داره تا بتونه پرده از روی حقیقت برداره .
ظاهرمردی که شکیبه بهش سپرده شده بود تا تکیه گاه دل پر دردش باشه ، خیلی متفاوت تر از درونش بود. اما زندگی که واینستاده دختر قصه ی ما فقط گذشته رو مرور کنه ؟زندگی در حین اینکه اون تو گذشته غرقه و دائم ازش فرار می کنه ، داره بی وقفه به سوی آینده حرکت می کنه . اما انگار برگشتنش به نقطه ی شروع ، به همون پرورشگاه و پیش همون آدمهایی که این زندگی رو براش صلاح دیدن ،یه نقطه ی عطفه . یه چرخش صد و هشتاد درجه ای برای دیدن روی دیگه ی زندگی.
بخشی از صفحه اول رمان دو روی زندگی :
ساک به دست جلوي در پرورشگاه ايستاد . نفس عميقي کشيد! دوباره برگشته بود . در آهني سبز رنگ ، يه زماني ، يه زماني که خيلي هم دور نبود ، آبي رنگ بود و حالا سبزش کرده بودن. درختهايي که پنج سال پيش اينقدر هم بلند نبودند سايبان قشنگي رو روي جاده ي باريکي که به ساختمان سي ساله ي پرورشگاه منتهي مي شد ، انداخته بودن. نمي دونست براي چي اينجاست ! شايد تنها مسيري بود که تو زواياي ذهنش هنوز هم براش آشنا بود . هيچ کس تو محوطه نبود . بي صدا و با قدمهاي آهسته خودش رو رسوند به در ساختمان . هيايهوي بچه ها از تو اتاقها و همينطور حياط خلوت پرورشگاه کاملاً اونو برده بود به گذشته ي نه چندان دور خودش.
با صداي زن جواني به خودش اومد.
-خانم ؟کاري داشتين ؟
لبخند نصفه نيمه اي زد و گفت :
-با خانم افراشته مدير اينجا کار دارم .
زن جوان لبخندي زد و گفت :
-دو ماه بعد از استخدام من ، ايشون بازنشسته شدن . الان دو سالي مي شه که ديگه اينجا نمي يان ! به جاي ايشون خانم صولت مديريت اينجا رو به عهده گرفتن . مي خوايين ايشون رو ببينين؟
-هيچ وقت در طول هجده سالي که اينجا بزرگ شد و قد کشيد ، نتونست مهر صولت رو تو دلش جا بده . افراشته کجا و صولت کجا ! اما چاره اي نبود . شايد صولت آدرسي چيزي از افراشته داشته باشه !
ناچاراً رو به دختر گفت :
-ممنون مي شم راهنمايي بفرمايين ايشون رو ببينم ….
صولت نگاهي به سرتا پاش انداخت و با ههمون لبخند هميشگي که نمي دونست چرا هميشه حس مي کرد پلاستيکيه ،گفت:
-چقدر بزرگ و خانم شدي شکيبه جان ! راه گم کردي دختر ؟
دستش رو جلو برد و دست صولت رو فشرد و گفت :
-ممنونم ! ولي شما اصلاً تکون نخورين انگار زمان اثري رو شما نداشته .
صولت لبخند گله گشادي زد و و اونو دعوت به نشستن کرد و به خانمي که همراه شکيبه اومده بود تو ،گفت :
-به آقاي توفيقي بگين دو تا چايي بياره !
زن جوان چشمي گفت و اونا رو تنها گذاشت !
صولت رو کرد به شکيبه و گفت :
-خــــب از خودت بگو .چيکارا مي کني ؟ بچه داري ؟ درست رو ادامه دادي؟
شکيبه که خودش رو آماده ي اين سوالاو جوابا کرده بود ، کوتاه گفت:
-بچه ندارم. هنوز زوده خانم صولت . درسمم بله ادامه دادم. شيمي خوندم.
رمان های پیشنهادی دیگر :
دانلود رمان یادش تازیانه میزند از ساتیا سلطانی
من داستانهای ایشون رودنبال میکنم قلم زیبایی دارن …آی پارا..شرعی ولی غیر قانونی ….من برمیگردم….اما بعد از خوندن چند داستان احساس میکنه که روال داستانهاش در حال
تکراره ..ولی در مجموع بسیار ضرب اهنگ درست و خوبی داره و به مشکلات جامعه اشاره میکنه پیشنهاد میدم بخونید
من داستانهای ایشون رودنبال میکنم قلم زیبایی دارن …آی پارا..شرعی ولی غیر قانونی ….من برمیگردم….اما بعد از خوندن چند داستان احساس میکنه که روال داستانهاش در حال تکراره ..ولی در مجموع بسیار ضرب اهنگ درست و خوبی داره و به مشکلات جامعه اشاره میکنه پیشنهاد میدم بخونید
رمان زیبا و متففاوتی بود. 👌👌👌