دکلمه صوتی امید سرد

دکلمه صوتی امید سرد
در این مطلب از ناول کافه ، دکلمه صوتی امید سرد را آماده کردیم.برای خواندن دکلمه صوتی امید سرد و همچنین دانلود فایل صوتی آن ، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

⚜️نام اثر: امید سرد
✍🏼نویسنده اثر: نفس موسوی کاربر ناول کافه
🎙گویندگان: سحر دلشاد، عطیه میرزا بیگی
♻️مدیر تولید و ناظر کیفی: سیاوش، باران، بهار فاتح
🔰تنظیم و میکس: سیاوش، باران
⏳زمان: ۲ دقیقه و ۳۲ ثانیه
☑️ارائه شده در: انجمن ناول کافه
متن دکلمه امید سرد :
با خستگی به اطرافش خیره شد، هیچ امیدی نبود، تا چشم کار می کرد برف دیده می شد.
بدنش بی حال و سست شده بود.
تقریبا هفده ساعت می گذشت و این در حالی بود که او ذره ای آب و غذا در اختیار نداشت.
سوز و سرما به اعماق وجودش نفوذ کرده بود.
استخوان های پایش ناتوان شده بود.
صدای جیر جیر برف در زیر پاهایش همچون ناقوس مرگ در گوشش زنگ میخورد.
به این فکر کرد که دیگر زن و فرزاندش را نخواهد دید.
پاهایش را دیگر حس نمی کرد و نا امید سرش را بالا گرفت.
نگاه خسته ای را به جنگل رو به رویش دوخت.
میترسید!
صدای حیوانات وحشی را میشنید، از اینکه طعمه میشد پاهایش میلرزید.
به دستهای سرخ و خشک شده اش نگاه کرد.
ذره توان حرکتشان را نداشت!
تنها راهحل باقی مانده برایش گذاشتن انگشتهایش در لابه لابه کت پشمیش بود.
تنها نور ماه کامل مسیرش را روشن میکرد.
سفیدی برف چشمانش را ازار میداد
از دور متوجه دود شد و با برداشتن چند قدم دود کش بام کلبه ای را دید.
با خود فکر کرد، دود این دودکش نشان از زندگی کسی در کلبه است با برداشتن چند قدم پاهایش یاری نکردند و روی زمین افتاد.
با صدای پارس سگی به سختی چشمانش را باز کرد، مردی را کنار خود دید و همین باعث شد باریکه ای از امید در دلش روشن شود.
ضعف و خستگی به او مجال هوشیاری نداد و چشمانش روی هم افتاد.
مطالب پبشنهادی :
عالی بود