دکلمه صوتی ماشه رفاقت

دکلمه صوتی ماشه رفاقت
در این مطلب از سایت ناول کافه ، دکلمه صوتی ماشه رفاقت را اماده کردیم.برای دانلود این دکلمه صوتی زیبا در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

⚜️ نام اثر: ماشه رفاقت
✍🏼 نام نویسنده: Soha Moradi (کاربر انجمن ناول کافه)
🎙 گویندگان متن: باران، سحر دلشاد، علیرضا شاه محمدی، سیدعلی
♻️ مدیر تولید و ناظر کیفی: سیاوش، باران
⏳ زمان: ۴ دقیقه و ۱۹ ثانیه
☑️ ارائه شده در: انجمن ناول کافه
متن دکلمه صوتی ماشه رفاقت :
با ترس اسلحه را در دست عرق کرده اش فشار میداد.
تنها صدایی که میشنید صدای قلب مضطربش بود، نگاه دلهره آورش را به صحنه رو به رویش دوخته بود.
حسام همچو پرنده ای اسیر قفس به چنگال منوچهر ظالم افتاده بود.
حسام به کودکیشان فکر میکرد، به تابستانی سخت و شیرین که با مزد اندک کارگری توانستن تنها یک دو چرخه برای خودشان بخرند و هر عصر یاشار او را سوار بر ترک دوچرخه در محله های فقیر نشین میچرخاند.
به عصر های فوتبالیشان فکر میکرد، به اینکه از کودکی تا به الان جز یاشار هیچ کس حامیش نبود.
نگاه اندوه باری را نثار یاشار کرد و فریادی غمناک سر داد:
– یاشار پول رو بردار رو ببر گلاویژ به این پول نیاز داره باور کن جون من ارزش جون خواهر مریضت رو نداره یاشار ازت خواهش میکنم پول رو بردار و ببر.
اشک های یاشار راهشان را یافته بودند یکی پس از دیگری از چانه زاویه دارش میچکیدن.
یاشار بر سر بزرگ ترین و سخت ترین دو راهی زندگیش ایستاده بود کدامیک برایش عزیز تر بودند؟
گلاویژ خواهر کوچک مریضش که هزاران راه نرفته در زندگیش داشت یا رفیقی که همیشه و همه جا در کنار او بود درست مثل نیمه ای از جانش؟!
آهی دردناک کشید، همین طور که غرق در تصمیم گیری سختش بود با صدای خوفناک منوچهر به خود آمد:
مطالب پیشنهادی :
– بستونه دیگه یاشار عاقل باش پسر اون اسلحه رو بگیر پایین اون کیف رو رد کن بیاد وگرنه این رفیق جون جونیت میمیره.
با اتمام سخن درد آور منوچهر تیری از غم به سمت قلب های حسام و یاشار نشانه رفت.
منوچهر اسلحه را به سر حسام چسباند، صبرش لبریز شده بود چشم هایش تنها آن کیف پر از پول را میدید.
دوستی و رفاقت حسام و یاشار ذره ای برایش مهم نبود، مهم نبود که برای آن کیف چه کسی قربانی میشود.
یاشار صدایش را از چنگ بغضش بیرون کشید:
– حسام نمیتونم رفیق تو عزیز ترینمی چطوری میتونم بذارم بمیری؟
حسام نگاه ناامیدش را نثار یاشار کرد:
– راهی نداریم رفیق تو یکی رو داری که چشم انتظارته برو.
یاشار از حجم غم دستش را مشت کرده بود و فشار میداد، در حالی اشک از چشمانش میچکید با جنونی غم آلود فریاد کشید:
– ما تا الانش باهم بودیم از این به بعدشم هستیم.
و این صدای گلوله بود که مهر تایید را بر گفته یاشار زد.
چه کسی ماشه را کشید؟
این دکلمه صوتی فوق العاده بود
خیلی زیبا بود بازم از اینا بذارید
بی شک عالی بود!
همه چیز عالی بود
هم داستان
و هم صدای گویندگان
من منتظر داستان های صوتی بسیار دیگری از این سایت هستم.
عالی بود👏👏😃