دانلود رمان دامگستران (بازگشت تاریکی) از تاتا
دانلود رمان دامگستران (بازگشت تاریکی) از تاتا
در این مطلب از سایت ناول کافه، رمان دامگستران (بازگشت تاریکی) را آماده کردیم. برای دانلود رمان فانتزی دامگستران (بازگشت تاریکی) از تاتا در ادامه پست همراه ما باشید.
رمان : دامگستران (بازگشت تاریکی)
نویسنده : تاتا (کاربر انجمن ناول کافه)
ژانر : فانتزی، درام، عاشقانه، علمی تخیلی
تعداد صفحات : 94
خلاصه رمان دامگستران (بازگشت تاریکی):
در حالی که کلارا با کابوسهایی معنیدار و وحشتناکی که در بیداری میبیند دست و پنجه نرم میکند خواهر مصممش کاترین سعی بر از بین بردن دشمن چندین ساله خانوادگیاش جولیو را دارد و برای این امر رو به شکارچی مرموز میآورد و در این بین اتفاقات بزرگ و نگران کنندهای در حال وقوع است و سیاتل مرکز تغییر تحولات موجودات ماورایی گشته است…
بخشی از صفحه اول رمان دام گستران (بازگشت تاریکی):
چشمان قهوهای براق که همچون الماس میدرخشیدند،رو به سقف چوبی با ارتفاع بسیار زیادی از زمین که خوشتراش ساخته شده اما گویی قدیمی و مخروبه به نظر میرسید گشوده شدند. احساسی وصفنشدنی و نو در وجودش جوانه زده و افکارش آزاد از هر چیزی بود گویی تازه متولد شده، با این حال همه چیز گنگ و بیاهمیت جلوه میکرد.
خشخش عجیبی را در زیر پیکرش احساس میکرد که با کمی تامل بلند شد، او توجهش به علفها و کاههای خشک در اسطبل بزرگ و درندشت جلب شد و دستانش را از روی کاهها برداشت و به کفشان با دقت خیره گشت، چیزی در این میان تغییر کرده بود احساساتش، افکارش، تمایلاتش و حتی جسم و روحش.
می توانست صدای یکنواخت و آرام قلبش را بشنود، صدای جیر جیرکها که در بیرون از محوطه در تلاطم و سکوت شب را درهم شکسته بودند، میتوانست تمام فعالیتهای درونی بدنش را به آشکارا حس کند، خونی که در تمام رگهای بدنش جاریست و زندگی را به او بخشیده اما احساس عجیبی در درون دختر جوان پدید آمده بود که غیر قابل توصیف بود، ولی در این میان گلو و زبانش به شدت خشک و در عین حال احساس تشنگی دیوانه کنندهای را به دختر گنگ بخشیده بود.
با شنیدن صدایی آشنا که در آن نزدیکی به گوش میرسید سرش را سمت آن چرخاند و چهره زیبا روی اشرافزاده دیدگان گنگش را پر کرد، احساس آشنای عجیبی در او به وجود آمده بود که نمیتوانست به درستی آن را درک کند.
– تشنته؟
کاترین به آرامی در حالی که محو تماشای اشرافزادهٔ زیبا رو بود سرش را به معنای تایید تکان داد، جولیو هنوز با نگاه خیره و اسرار آمیز به او نگاه میکرد که کاترین با صدای خشداری گفت:
– من کجام؟ چه اتفاقی برای من افتاد؟
ذهنش به سرعت و با قدرت فوقالعادهای شروع به بازیابی کرد، تمام وقایع به روشنی در افکارش پدیدار گشت و اینبار آرامش چند لحظه قبل از بین رفته و آرام آرام به صورت تدریجی اندوه، غم و در نهایت خشم را در چشمان خشمگین کاترین هدیه میبخشید.
او به آرامی سرش را سمت جولیو که آماده به نظر میرسید چرخاند و تهدید وار و با نفرت گفت:
– تو با من چی کار کردی؟
جولیو از روی زمین به آرامی بلند می شد و با حرفهایش سعی بر آرام کردن دختر جوان خشمگین بود که چشمان به خون نشسته و تغییر یافته کاترین که حال به یک چهره شیطانی تبدیل شده بود.
چشمش به دسته شکسته چوبی که همچون خنجر مرگبار در اصطبل جلوه میکرد را کاوید و با سرعت خون آشامیاش آن را به چنگ گرفت، همه چیز در یک لحظه و در یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد، جولیو فرصت مقابله با خونآشام خشمگین را در اختیار نداشت و کاترین با حرکات وحشیانه و غریزی با چنگالهای مرگبارش اشرافزادهٔ مبهوت را نقش بر زمین کرد، جولیو با بهت و حیرت به خونآشام خیره گشته بود که با لکنت زمزمه کرد:
– نه کاترین، این کار رو نکن، این کار رو نکن…
آثار پیشنهادی دیگر:
دانلود رمان خانه آلبالو از کهربا.م
دانلود رمان تب تلخ فراموشی از صبا ترنجی
دانلود شعر دردواره از آرزو عباسی(پاییزه)
دانلود رمان ایستا از بیتا قنبری
این پایان داستان بود یا ادامه دارد؟