جدیدترین خبری های ناول کافه
دانلود رمان من یه ستاره ام از نگین حبیبی
در این مطلب از سایت ناول کافه ، رمان من یه ستاره ام را آماده کردیم.برای دانلود رمان من یه ستاره ام از نگین حبیبی در ادامه پست با ما همراه باشید.
نام رمان : من یه ستاره ام
نویسنده : نگین حبیبی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۸۳
خلاصه رمان من یه ستاره ام :
داستان حول و محور زندگی بهار پاکروست…بازیگر سینما…یک دختر تنها و فوق العاده مغرور که در اوج شهرت دچار مشکلاتی میشود و اجبارا به یکی از محل های پایین شهر نقل مکان کرده و با آدم هایی جدید آشنا میشود که روزی تکه ای بزرگ از زندگی اش میشوند و…
بخشی از صفحه اول رمان من یه ستاره ام :
هوای نیمه سرد زمستان…آسمان گرفته بود…پالتو را بیشتر دور خود پیچید و روی صندلی استراحت خود بیشتر لم داد و به عوامل صحنه که تک به تک مشغول صحبت یا رفتن به کانکس خود بودند خیره شد…
این هوای سرد را به کانکس گرمش بیشتر ترجیح میداد…شاید عادت کرده بود…
با اشتیاق هوای سرد را وارد ریه هاش کرد که صدای همهمه پشت سرش باعث برگشتنش به عقب شد و با دیدن جمعیتی که برای عکس و امضا سروصدا میکردند و مدیر برنامه هایش در حال دور کردن آنها بودند اخم هایش را درهم کشید!
پوف…
اصلا حوصله امضا نداشت و فقط دلش میخواست زودتر این سکانس را بگیرند و خلاص!طرفدارها هم بیخیال این بانوی زیبا نمی شدند…
چه کسی می توانست از این الهه زیبایی دست بکشد حداقل برای یک امضا و عکس؟با حرص از سر جایش بلند شد و به کانکسش رفت…
بازهم نتوانست از سکوت و هوای سرد لذت ببرد!
با حرص نشستم روی صندلی و شالمو شل کردم. با اومدن به کانکس گرمم شده بود…تقه ای به در خورد…
-بیا.
ترنم و رامیار اومدن داخل…
-متفرق شدن؟
رامیار با کلافگی نشست روی صندلی روبرومو گفت:
-ول کن نبودن…
یه تای ابروم رفت بالا و گفتم:
-خب؟
ترنم-مجبور شدیم قول امضا و عکسو بعد فیلم برداری بهشون بدیم.
چنان دادی کشیدم که هردو به عقب رفتن:
-چیکار کردین؟!
ترنم-ب..
-ساکت!
دستمو به پیشونیم کشیدم…پوفی کشیدمو گفتم:
-کی میخواین کار یاد بگیرین…
رامیار اخم کردو گفت:
-بهار…چرا مردمی نیستی؟اونا دوستت دارن…طرفدارتن..این طرز برخورد درست نیست!به کارت لطمه میزنه..
سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و گفتم:
-میدونم…چند وقتیه امیری رفته رو اعصابم بخاطر فیلم…
تقه ای به در خورد و پشت بندش صدای مریم:
-بهار؟بیا واسه فیلم برداری تا امیری عصبانی نشده…
از کانکس بیرون اومدم که نور فلش دوربین چشممو کور کرد…
دستمو جلوی صورتم گرفتم…بازم صدای همهمه!وای خدا…
عین مور و مخل دور و برم جمع شده بودن و عکس می گرفتن…لبخند زورکی بهشون زدم.
.رامیار و ترنم سعی کردن دورشون کنن…
از فرصت استفاده کردمو رفتم سمت صحنه…
به علیرضا نقش مرد روبروم پوزخندی زدم..همیشه ازش بدم میومد…
امیری اومد کنارم.
-خانوم پاکرو دیگه کارتونو بلدین امیدوارم این صحنه رو طبیعی بازی کنین…
یکم دستور دادو به لطف خدا رفت کنار…دوربین رفت..رفتم جلوی علیرضا…با ناله گفتم:
-چرا؟
حرفی نزد و سرشو پایین انداخت…لبمو گزیدمو گفتم:
-حرفاشو باور کردی؟
سرشو آورد بالا و گفت:
-مدرک داشت…
دستمو بردم بالا و به گونه چپش زدم…ولی آروم بود…همیشه دستم نازک بود…امیری کات دادو گفت:
-خانوم پاکرو!چرا ترحم می کنین؟طبیعی تر لطفا!
رمان های پیشنهادی دیگر :
دانلود رمان سر آغاز یک انتها از زینب سعیدی
- دانلــود برای گوشی اندرویـد (APK)
- دانلــود با فرمـت پی دی اف (PDF)
- دانلـود برای گوشی آیــفون (EPUB)
- رمــــز در صــورت نیاز: novelcofe.ir
- منبـــــــع: ناول کــــــافه NovelCafe
راهنما
- نظرات خود را تنها در مورد این رمان در بخش کامنت ها بیان کنید.
- از ارسال مطالب تبلیغاتی و توهین آمیز خودداری کنید که تایید نخواهند شد .
- اگر سوالی داشتید از بخش تماس با ما اقدام به ارتباط با مدیریت کنید.
- رمان ها در سه فرمت (APK،EPUB،PDF) برای دانلود قرار میگیرند.
- کاربران باتوجه به سیستم عامل گوشی می توانند رمان ها را دانلود کنند.