داستان کوتاه مثل سیبی که از وسط نصف کرده اند
داستان کوتاه مثل سیبی که از وسط نصف کرده اند
در این پست از سایت ، داستان کوتاه مثل سیبی که از وسط نصف کرده اند را اماده کردیم.برای دانلود فایل های این داستان کوتاه در ادامه همراه ما باشید.
نام : مثل سیبی که از وسط نصف کرده اند
نویسنده : chris rose
مترجم : Mehrnooshmp
ویراستار : نفس موسوی
خلاصه داستان کوتاه مثل سیبی که از وسط نصف کرده اند:
داستان هیجان انگیزی درمورد ادی و ایو که دوقلوهای همسان هستند.
همسان در ظاهر اما شخصیتهاشون به هیچ وجه همسان نیست.
اوضاع خیلی عجیب غریب میشه وقتی یکی از اونها تصمیم میگیره جای اون یکی خودشو جا بزنه.
بخشی از صفحه اول داستان کوتاه :
آنها حتی لباسهای یکسان تنمان میکردند.
مادرم گفت برایش راحتتر بود که از هر چیز دو تا بخرد، گاهی اوقات لباسها یکسان بود اما در رنگهای متفاوت مثلا یک تاپ قرمز برای من و زرد برای خواهرم.
وقتی این کار را میکردند، ما رنگها را عوض میکردیم. آنها نمیتوانستد ما را از هم تشخیص دهند.
حتی پدر و مادرمان نمیتوانستند ما را تشخیص دهند چه برسد به معلمهای مدرسه.
و اما اسمهایمان، دیوانگی بود، ما را ادی و ایوی صدا میکردند. حتی اسمهایمان هم همسان بود.
مثل سیبی که از وسط نصف کردهاند. به ما میگفتند دوقطره آب.
بعضی اوقات به سختی میتوانستیم درباره خودمان به یکدیگر بگوییم. لااقل تا وقتی که کوچک بودیم. اما همزمان با بزرگ شدنمان چیزهایی شروع به تغییر کردن کرد.
همه فکر میکنند دوقلوهای همسان، خب، همسان هستند.
اما وقتی دوقلو باشید میفهمید اصلا درست نیست.
به طور فیزیکی بله، ما تقریبا همسان بودیم.
میگویم تقریبا، چون یک علامت مادر زادی وجود داشت.
خواهرم یک نقطهی قهوهای کوچک روی شانهی چپش داشت، من نداشتم.
این تنها راهی بود که میتوانستند ما را از هم تشخیص دهند.
ولی جدای از آن، دوقلوها، حتی نوع همسان آنها، در درون متفاوتند.
فکر میکنم ما وقتی شروع به تغییر کردیم که مدرسه شروع شد.
من همیشه خیلی خوب بودم.
هیچ وقت در دردسر نیفتادم، همیشه تمام تکالیفم را انجام میدادم و تمام آزمونها و امتحانات خوب عمل میکردم
ایوی این طور نبود. ایوی همیشه به دردسر میافتاد.
ایوی هیچ وقت تکالیفش را انجام نمیداد، اویوی نمونه بارز یک دانشآموز بد بود که هیچوقت درس نمیخواند و هیچوقت چیزی یاد نگرفت. او باید همهی امتحانات را میافتاد، اما این طور نشد، چرا؟ خب ساده است، نیست؟
اگر یک قل همسان داشتی، از کجا میفهمیدی کی، کدام است؟
مطمئنا ایوی شروع به کپی کردن تکالیف من کرد و بعد بدتر شد.
وقتی که تست کلاسی برگزار میشد او اسم من را روی برگهاش مینوشت، وقتی به دردسر میافتاد، به زیبایی به معلم لبخندی میزد و میگفت:
– نه، من ادیام،من اون خوبهام، خواهر دوقلوی من، ایوی، اون شیطونی کرده.
هیچ وقت ما را جدی نمیگرفتند. با این همه ما فقط بچههایی کوچک بودیم، هیچ صدمهای در شیطنتهای کوچک ما ن.
همه میخندیدند و چون واقعا نمیدانستند کی کدام یکی است، هیچ کداممان را به خاطر شیطنتهایمان تنبیه نمیکردند و هرگز هیچ کداممان را در امتحانات مردود نکردند چون مطمئن نبودند کدام یکی مردود شده و کدام یکی قبول شده است.
اما هرچه بزرگتر میشدیم، بدتر میشد.
ایوی شروع به دزدیدن اشیا کرد.
ابتدا فقط دزدیدن چیزهایی از بچهها بود، آبنبات یا مداد یا خودکارشان، چیزهایی از این قبیل بود.
ولی وقتی 15 ساله بودیم، مقداری پول از کیف یکی از معلمان برداشته شده بود.
تقریبا مقدار زیادی پول بود و موضوع جدی بود.
بعد آنها پول را در جیب ایوی پیدا کردند. و ایوی چه کرد؟ خب، مسلما همان کار همیشگی را انجام داد.
رمان های پیشنهادی دیگر :
دانلود رمان سنگ و تیشه از شیوا بادی